۱۳۸۹ مهر ۸, پنجشنبه

در حاشیه تاریخ تمدن اسلامی 2

حافظه تاريخي ما نه فقط کوتاهه که دچار گسست هم هست. درباره گذشته آنچه به ياد مي آوريم يا چيزيه که خودمون در حافظه داريم يا چيزيه که از پدران و مادران يا پدربزرگها و مادربزرگها شنيده ايم. يا حداکثر دورترين اتفاقاتي که ممکنه درباره اشون شنيده باشيم چيزهاييه که پدربزرگها از پدربزرگهاي خودشون برامون تعريف کرده اند و ما از اونها فراگرفته ايم. بي تعارف منابع نوشتاري و مکتوب که اصولاً جاي چنداني در زندگي و ذهنيت ما ندارند و اغلب اوقات مطالبي که در دنياي شفاهي مي شنويم چنان پربسامد و پرتکرار هستند که به سادگي حتي اگر تا حدودي هم اهل مطالعه باشيم خوانده هاي ما رو در سايه قرار مي دهند. يعني ما با گفته ها و شنيده ها ارتباط ملموستر و زنده تري داريم و منابع مکتوب جاي چنداني از حضور ذهن آگاهانه ما رو اشغال نمي کنند. تازه مگر درباره قبل از دوران قاجار چقدر منابع مکتوب ملموس و ارزشمند وجود داره؟ به اين ترتيب به سادگي مي شه به اين نتيجه رسيد که ما درباره تاريخ خودمون اگر هم چيزي بدونيم قدمتش از دوران پهلوي اول و حداکثر دوران قاجار عقب تر نمي ره. فهم و ذهنيت تاريخي ما همين قدر قد مي ده. درباره تاريخ خودمون همين قدر هم که دانسته ايم و ناخودآگاه و ناخواسته از سوي اطرافيان و قديمي ترها در تماس باهاش قرار گرفته ايم احساس سرشکستگي و بيزاري بهمون دست داده. مگر گذشته ما در اين دوران بيشتر از عقب موندگي و فقر و جهل و بدبختي چي داشته؟ ترجيح داده ايم بيشتر از اين ديگه ندونيم. از تاريخ فاصله بگيريم. امروز رو باشيم و در مسيري جديد به سوي آينده اي توأم با پيشرفت بکوشيم. بازتابهاي هنري و بازسازيهاي فکري هم که در ارتباط با تاريخ ما در جامعه انجام مي شه صرفنظر از برخي شعارها و تفاخرهاي پوچ و ناکارآمد، اگر واقع بينانه و جدي بوده اغلب همين برخورد و رويکرد عمومي رو تکرار کرده. هيچ پدربزرگي درباره ايران قبل از قاجار چيزي نمي دونه و نگفته. دوران طولاني فقر و نابساماني و سختي عمومي که در ايران طي قاجار و پهلوي اول وجود داشته حافظه تيزذهن ترين پدربزرگها و مادربزرگهاي ايراني رو هم پاک کرده. تاريخ براي ما به طور باورنکردني خيلي کوتاه شده و تمامش در همين دو سه قرن اخير خلاصه شده.

صرفنظر از اطلاعات زباني چه شفاهي و چه نوشتاري، اطلاعات غيرمتني هم که از محيط اطراف به ما مي رسه و در ذهن ما ورود و ثبت پيدا مي کنه تأييد کننده شنيده هاست. محيطهاي قديمي در شهرها و روستاهاي ما مخروبه و نيمه مخروبه و خالي از زندگي و روح و نشاطه. اگر در شهرهاي بزرگتر کمتره اما در شهرهاي کوچکتر همين امروز هم خونه هاي قديمي يکي پس از ديگري کلنگي ناميده شده و خراب مي شوند تا خونه هايي به سبک نو به جاي اونها ساخته شوند و چند طبقه بالا بروند. ما با خراب کردن کورسوي گذشته خودمون در آرزوي آينده اي رو به رشد و نو و پرزرق و برق هستيم. موسيقي مقامي و محلي ما اغلب غمگين و بي رمق به حيات خودش ادامه مي ده. همين ها هم چه بسا ماهي نمي گذره که سازي يا آخرين استاد سازنوازي در گمنامي مي ميرند و کمتر کسي هم متوجه مي شه. صنايع دستي و روشهاي سنتي کند هستند و بازده اقتصادي ندارند. در ميان اين وارثان دوران فقر و بدبختي قاجار، بازماندگان دوران صفوي و قبل از اون چنان در اقليت قرار دارند که ديده نمي شوند و تأثيري نمي گذارند. کاشي فيروزه اي مساجد و بناي باغهاي کهن ايران گويا ديگه در چشم نمي آيند و ديده نمي شوند. شنيده نمي شوند. فهميده نمي شوند. براي ما ناآشنا و بي اهميتند. در شناخت و برخورد با داشته هاي تاريخي و سنتي خودمون نمي دونيم چطور برخورد کنيم. به اشتباه اغلب اونها رو با شرايط و داشته هاي امروز مي سنجيم و چون در اين سنجش کمتر امتياز بالايي مي گيرند محکوم به نابودي و طرد مي شوند. ما ياد گرفته ايم در تاريخ و گذشته خودمون آنچه مربوط به ماست فقر و بدبختي و جهل و واپس ماندگي و ذلت و سرشکستگي است و آنچه مربوط به آن ديگري غربي است جلال و شکوه و علم و تيزهوشي و ثروت و برخورداري و پيشرفت است.

حافظه پدربزرگهاي ما کوتاه بود. هيچ پدربزرگي به ما نگفت در روزگاري که رعاياي اروپايي از گرسنگي و نداري پوست و ريشه درختان و گياهان رو مي خوردند تنوع خيره کننده اي از انواع ميوه هاي مرغوب در بازارهاي شهرهاي اسلامي براي دسترسي همگاني وجود داشت. پدربزرگهاي ما به خاطر نمي آوردند در روزگاري که اروپائي ها در خيابانهاي لندن و پاريس از مرده هاي طاعون و وبا پشته مي ساختند متفکران مسلمان براي تأمين بهداشت شهري و غذايي برنامه و انديشه داشتند. درباره شکستهاي ايران در جنگ روس و اشغال در جنگ اول و دوم زياد شنيده بوديم ولي گويا همه فراموش کرده بودند تا همين قرنهاي پانزدهم و شانزدهم هيچ ارتش زميني اروپايي جلودار سپاهيان مسلمان نبود. فراموش کرده بودند و گذاشتند ما هم ندانيم زماني که در اروپا قصابها، بيماران بخت برگشته رو به خيال خارج شدن ارواح شيطاني آزار داده و آسيب مي رساندند پزشکان مسلمان براساس اصول علمي و تجربي به درمان انديشمندانه و روشن بينانه بيماران خود اقدام مي کردند. درباره تاريخ و گذشته ما هيچ کس اينها رو نگفت بلکه گفتند و مي گويند چيزهايي رو که بارها شنيده ايم. هيچ کدوم از پدربزرگهاي ما درباره آثار نويسندگان بزرگ مسلمان و ايراني در حوزه هاي پزشکي و نجوم و رياضيات چيزي شايد نخونده بود که به ياد نمي آورد و به طور اولي خيلي دست و پا بسته تر از اون بود که رشد و توسعه علمي غرب رو رصد کنه تا به مشابهتها و تقليدهاي غرب از دستاوردهاي علمي اسلامي احاطه پيدا کنه و اينها رو براي ما بازگو کنه. ما اينها رو ندانستيم و فراموش کرديم. تنها چيزي که به ياد مياريم اينه که فقير بوديم و نمي دانستيم، بدبخت بوديم و نداشتيم، ذليل بوديم و نمي تونستيم. ولي اونها قدرت داشتند و هرچه خواستند با ما کردند، ما را غارت کردند و ما کاري از پيش نبرديم، مي دانستند و ما دست و پا مي زديم. زمان اون نرسيده نگاهي درست تر به خودمون و گذشته امون بيندازيم؟

۱۳۸۹ مهر ۷, چهارشنبه

فرش اسلامی و سرآغاز فرشبافی

پس زمينه هاي تاريخي و فرهنگي

مسلمانان به فرش با قدر و اعتباري ويژه مي نگرند. زيرا براي قبائل بدوي عربستان، ايران و آناتولي فرش در مرکز زندگي آنان قرار داشت به اين ترتيب که به عنوان خيمه اي آنان را از طوفان شن محافظت مي نمود، به عنوان کفپوشي راحتي فراواني براي خانه آنان ايجاد مي نمود، به عنوان پرده ديواري حوزه خصوصي آنان را تأمين مي نمود، و ابزارهاي مفيدي همچون پتو، کيسه و زين بوسيله آن ساخته مي شد. فرش در واقع کالايي بود که با استفاده از پشم فراواني که از گله هاي آنان به دست مي آمد تهيه مي شد.

با اسلام يک ارزش قابل توجه ديگر به فرش افزوده گشت با اين عنوان که يکي از امکانات بهشت است که بارها در قرآن به آن اشاره شده است. فرش به عنوان يکي از داراييهاي که مؤمن در زندگي پس از مرگ آن را پاداش مي گيرد شمرده شده است.

منابع فراواني درباره تاريخ، طبيعت و خصوصيات فرش اسلامي وجود دارد. اين منابع تحت سه عنوان اصلي منتشر شده اند: فرش شرقي، فرش اسلامي، طبقه بنديهاي منطقه اي همچون فرش ترکي، فرش ايراني و از اين قبيل. منابع تاريخي ثابت کرده اند سنت فرشبافي فعاليتي بس کهن است که بوسيله تمدنهاي اوليه اجرا مي شده است. اکتشافات اخير در سالهاي پس از 1949 براساس فرشي در مقبره يک شاهزاده سکايي در پازيريک در کوههاي آلتايي در سيبري جنوبي که متعلق به قرن ششم قبل از ميلاد است و در حال حاضر در موزه هرميتاژ در سن پترزبورگ قرار دارد مشخص ساخته است که اين مورد کهن ترين فرش بافته شده موجود مي باشد. براساس مطالعه اي بر روي روشهاي بافت آن و همچنين تزئينات آن به روشني مشخص شده است که فرش به اصطلاح پازيريک داراي منشأ ايراني است. سند بعدي که درباره توسعه اوليه فرش موجود مي باشد متشکل از قطعاتي کوچک مربوط به قرن ششم پس از ميلاد از تورفان در ترکستان شرقي در مسير جاده ابريشم کهن مي باشد که بين سالهاي 1904 تا 1913 کشف شده اند. براساس اين دو شاهد به روشني مشخص است فرش اولين بار در نواحي توليد شد که بعداً بخش قابل توجهي از جهان اسلام را بوجود آوردند.

کهن ترين فرش اسلامي باقي مانده قطعاتي است که در الفوستات يا قاهره قديم يافت شده است. قديمي ترين اينها متعلق به قرن نهم و بقيه متعلق به قرنهاي سيزدهم چهاردهم و پانزدهم است. براساس شکل گره ها و طرحهاي تزئيني اين قطعات به دو نوع تقسيم شده اند. گروه اول شامل قطعاتي است که گره هايي شبيه چيزي که بعداً گره اسپانيايي خوانده شد (گره بر روي يک تار) دارد و با طرحهاي هندسي شبيه فرشهاي اسپانيايي (آندلوسي) قرن پانزدهم تزئين شده است. بنابراين اينها شکلهاي اوليه طرحهاي اسپانيايي بعدي تلقي شدند. دسته ديگر قطعات شامل تزئينات جانوري بوده و متعلق به گروه آناتولي قرنهاي چهاردهم و پانزدهم تلقي مي شود زيرا در اين دوران استفاده از طرحهاي تزئيني جانوري نوعي مد بود. شباهت اينها به فرشهاي اسپانيايي و آناتولي برخي مورخان را بر آن داشته است که اينطور بينديشند اينها تنها چند کالاي وارداتي از سوي فاطميان بوده اند. با اين حال شهرت به اصطلاح فرشهاي قاهره طي قرن هفدهم تنها مربوط به مرغوبيتي است که در سنت فرشبافي فوستات به دست آمد. رايس در اين مورد چنين مي گويد: اين حقيقت که طرحهاي مشابهي در آثار چوبي دوران ميانه در مصر وجود داشته است و همچنين اين توانايي شناخته شده بافندگان مصري در ساير الياف در دورانهاي اوليه، گرايش به تأييد وجود صنعت فرشبافي در اين منطقه دارد و اگر چنين چيزي وجود داشته باشد شايد طي قرنهاي هشتم و نهم شکل گرفته باشد.

تحت حاکميت سلجوقيان فرش اسلامي به درجه بالايي از زبردستي فني و کيفيت بالايي در طراحي رسيد. سلجوقيان که از ريشه هايي آناتولي بودند استعداد و سنت فرشبافي و ساير هنرهاي خود را طي توسعه حکومت خود در ايران و بغداد تا قرن يازدهم گسترش دادند.

اتينگهاوزن و بسياري ديگر سلجوقيان را پيش قراولان واقعي فرش اسلامي تلقي کرده اند. مطالعه اي بر روي دو نمونه از اين دوره که در موزه هنر ترکي اسلامي در استانبول و کونيا يافت شده اند مشخصات هنر فرشبافي سلجوقي را آشکار ساخته است. فرشهاي موجود در موزه استانبول متعلق به مسجد علاء الدين در کونياست. اينها متعلق به قرن سيزدهم که مسجد نخستين بار ساخته شد و کونيا پايتخت سلجوقيان روم (1081- 1302) بود مي باشد. فرشهاي موزه کونيا در اصل براي مسجد اشرف اوغلو در بيسه هير که در سال 1298 ساخته شد بافته شده بودند. اين فرشها شامل طرحهاي زيباي هندسي ستارگان در قابي از دسته اي از خطاطيها مي باشند.

فرشهاي عثماني و ايراني

با سقوط خلافت سلجوقي در نتيجه تهاجم مغول که تا سال 1259 ايران سوريه و بغداد را تصرف کردند به نظر مي رسد براي مدتي صنعت فرشبافي دچار وقفه مي گردد. بربريت حمله مغول هرگونه توليد هنري را محو نمود و ناگزير بر توسعه صنعت فرش تأثير نهاد. نمونه هاي ثبت شده اي از اين دوره وجود ندارد اما منابع تاريخي بيان مي کنند که صنعت فرش پس از دوره کوتاهي احيا شده است. به عنوان نمونه مسافر مشهور ابن بطوطه (1304-1377) درباره کيفيت فرشهاي آناتولي که آن را در مهماني که به آن فراخوانده شده بود ديده بود سخن مي گويد. مارکو پولو (1254-1324) در سفرهاي خود آنها را مي ستايد. منابع تاريخي درباره گسترش ترئينات جانوري در اين دوره (قرن چهاردهم) سخن مي گويند.

با اين حال تنها سند موجود در برخي نقاشيهاي اروپايي بوسيله هنرمندان اين دوره که با برخي از اين فرشها برخورد داشته اند يافت شده است. اولين نقاشي از سنت لودويک کرونينگ ربرت آنگوين از سيمونه مارتيني (سيرکا 1280-1344) در سال 1317 که در موزه کاپوديمونته در ناپل نگهداري مي شود فرشي با الگوهاي هندسي و عقابهايي در زير تخت تصوير کرده است. نقاشيهاي بيشتري از فرشهايي با نمادهاي هنري جانوري انجام شده است که شامل اين موراد مي شود؛ ازدواج باکره از نيکولو از بوناکورسو (1348-1388) و مادر و فرزند همراه با قديسين از استفانو از جيوواني يا نقاشي آنبروگيو لورنزتي با نام مادر و فرزند بر تخت همراه با قديسين.

سرآغاز تصويرسازي حيوانات به مصر قرن نهم مي رسد چنان که در کاوشهاي فوستات وجود چنين طرحهايي در فرشهاي مصري آشکار گشته است. در اين فرشها چنان که در اين نقاشيها نمايانده شده است همچنين يک عنصر ترکي موجود است و آن نمايش سنت روشهاي بافندگي مشابه مي باشد. زماني در قرن پانزدهم فرشهاي با نمادهاي جانوري انقراض يافتند اما تاکنون توضيح قطعي براي آن وجود ندارد. اين ممکن است در نتيجه ظهور عثمانيان متشرعتر باشد که ممکن است تصويرسازي چنين جانوراني را ممنوع کرده باشند زيرا از نظر اسلام اين تصوير سازي منع شده است. در نتيجه بازگشت به اشکال انتزاعي هندسي اتفاق افتاد که نشانه آغاز هنر عثماني است.

عثمانيان در هنر جنبش فراواني بوجود آوردند چنان که در کيفيت آثار گوناگوني که توليد کردند به خصوص در معماري و منسوجات انعکاس يافته است. فرشهاي عثماني بتدريج به خاطر برخورد زبردستانه با نمادهاي گياهي علاوه بر طرحهاي هندسي و رنگ آميزي پيچيده مشهور شدند. شواهد تاريخي که از نقاشيهاي اروپايي که در حدود نيمه دوم قرن پانزدهم تصوير شده اند جمع آوري شده است برجستگي و تمايزي را که فرش اسلامي تحت حاکميت ايشان به دست آورد نشان مي دهد.

مشهورترين اين نقاشيها آنهايي است که اثر نقاشان مشهور هولبين مي باشد. اين دو هنرمند به خصوص هانس هولبين جوان نقاشيهاي خود را به فرشهاي اسلامي عثماني اختصاص دادند که از اين رو فرشهاي هولبين ناميده شدند. اين فرشها براساس طرحهاي هندسي مشخص مي شوند که متشکل از تعدادي مربع به عنوان قاب اصلي و شش گوش به عنوان حاشيه و سپس دسته اي از الگوهاي منحني و طرحهاي خطاطي است. نقوش اسليمي به وفور براي پر کردن مربعها و بقيه منطقه استفاده شده است.

در قرن هفدهم و تحت تأثير فرشهاي ايراني، عثمانيان سبک جديدي متشکل از مدال مدور ستاره اي و الگوي محراب گونه اتخاذ نمودند. اين خصوصيات به اغلب از فرشهاي اوشاک گسترش يافت. طراحي و ارائه اين عناصر به طور قابل توجهي متنوع است. در برخي موارد فرش بوسيله مدال مرکزي غلبه يافته است و در برخي ديگر مدال کوچکتر بوده و پيچکها در طرحهاي بخصوصي تنظيم يافته اند يا به صورت دسته اي در اطراف طرح مرکزي قرار گرفته اند. قابل ذکر است که چنين طرحهايي مصادف است با ظهور الگوهاي هنري باروک و سپس روکوکو که در اروپا به ترتيب در قرنهاي هفدهم و هيجدهم بوجود آمدند. اين الگوها که مبتني بر نقوش اسليمي مي باشد که در اطراف قابهاي هندسي و مدالها تنظيم يافته اند بر توسعه اين دو شکل هنري تأثير گذاشتند. اين موضوع از سوي سويتمن در 1987 مورد اشاره قرار گرفته است: اگر ما از اينجا به سال 1660 از منظر هنر اسلامي و شبه اسلامي در فرانسه و انگليس بنگريم به نحو فراگيري تحت تأثير اهميت هنرهاي تزئيني قرار مي گيريم. اين الگو در دربارهاي اروپايي باروک نقشي ايفا نموده است. پس از آن در انگليس تحت حاکميت استوارتها و همچنين تودورها شکوه منسوجات اسلامي و گيرايي و پيچيدگي اسليمي هايي ارتباطي مبارک با الگوهاي موجود برقرار نمود و تأثير قابل توجهي بر آنها نهاد.

سبک باروک به خصوص در معماري به وفور با مدالها و اشکال نامنظم چنان که لغت باروک به اين معناست تزئين يافته است. تاريخ نگاران ارتباط آن را حداقل در سطح زباني با مسلمانان پذيرفته اند. چنان که اين لغت از خانواده واژگان مشابه پرتغالي و ايتاليايي است که از واژه عربي به معناي مرواريدي با شکل نامنظم مشتق شده است. سبک روکوکو از انحناهاي سبک و خطي همراه با اشکال طبيعي همچون صدفها، مرجانها و آمونيتها استفاده مي کند و خود را از الگوهاي باروک جدا مي سازد. سبک روکوکو در فرانسه در زماني توسعه يافت که اين کشور تماسهاي قوي با شرق تحت حاکميت لويي چهاردهم داشت. در اين زمان الگوهاي ترکي به شدت در فرانسه مورد ستايش بود.

سجاده ها قاليچه هايي بودند که عمدتاً براي نماز مسلمانان تهيه مي شدند و اين توجيه کننده وجود محرابهاي سودار در مرکز گاه همراه با آونگي از نور که از قوس آن آويخته شده است مي باشد. اين اشکال نشانه روشني است که هنرمند مسلمان الگوهاي خود را علاوه بر طبيعت از منابع ديني هم اخذ مي کند. استفاده از محراب و فانوس در فرش به شدت نمايانگر انعکاس آن بخش از مسجد مي باشد که در جهت کعبه مقدس قرار گرفته است و همچنين نمودي از معناي غيبي محراب چنان که در قرآن آمده است مي باشد.

در تاريخچه فرش توسعه ديگري که اتفاق افتاد مربوط به مملوکهاي مصر (1250-1570) مي باشد. هرچند تنها نمونه هاي اندکي از فرش مملوکها باقي مانده است اما کهنترين آن تنها مربوط به قرن پانزدهم مي شود. به اين ترتيب دوره اي طولاني باقي مي ماند که هيچ نمونه اي از آن موجود نمي باشد. با اين حال برخي شواهد وجود دارد که اين فرشها به خاطر کيفيت و غناي تزئيني مشهور بوده اند. اينها عموماً با طرحهاي هندسي که شامل ستاره، شش گوش، سه گوش، طرحهاي گل مانند و از اين قبيل مشخص مي شوند که در اطراف يک مدال مرکزي بزرگ تنظيم يافته اند. علاوه بر اين الگوهاي اسليمي و گياهي با موفقيت براي پرکردن اطراف اين اشکال وارد شده است تا طرح انسجام مورد نياز خود را به دست آورد. فرشهاي مملوک سنت طراحي بوجود آوردند که در بسياري از فرشهاي مصري در قرنهاي هيجدهم و نوزدهم تا امروز تأثيرگذار بوده است.

صرفنظر از فرشهاي عثماني هيچ فرش ديگري به موقعيت و محبوبيت فرش ايراني نمي رسد. چنان که در بالا آمد ايرانيان سنت فرشبافي طولاني داشته اند که تا دوران ساساني امتداد مي يابد. با اين حال کهنترين سند موجود درباره فرشبافي در ايران اسلامي مربوط به قرن پانزدهم و عمدتاً از طريق تصويرسازي در مينياتورها مي باشد. فرشها داراي گره هاي مشخص و مشتمل بر مرکز چهارگوش هستند که بوسيله مدال غلبه يافته و حاشيه اي دارد که گاه شکل چندين دسته با عرضهاي مختلف به خود مي گيرد.

با اين حال کهن ترين نمونه هاي باقي مانده مربوط به قرن شانزدهم و دوره حکومت صفويان مي شود که در اين دوره فرشبافي به صنعتي دولتي تبديل مي شود. اين حاکمان ارتباط تجاري با اروپا برقرار کرده و صدور فرش در مرکز اين تجارت قرار داشت. فرشها همچنين به عنوان هدايايي ارزشمند تلقي مي شدند که در طي مأموريتهاي سياسي به اروپا مبادله مي شدند. به ويژه تحت حکومت شاه عباس اول (1587-1629) صدور فرش و تجارت ابريشم منبع اصلي درآمد و ثروت دولت صفوي بود. توليد در مقياسهاي عمده انجام مي شد و توليدکنندگان از مصرف کنندگان اروپايي سفارش مي گرفتند. توليد فرش تبديل به يک هنر حرفه اي شد که نيازمند طراحاني بود که ابتدا الگوهاي آن را بر روي کاغذ بکشند قبل از اين که به طورت طرحهاي بافته شده در آيد.

هنرمندان ايراني از تبريز، کاشان، اصفهان و کرمان طرحهايي خيره کننده و رؤيايي توليد کردند که دامنه اي از فرشهايي با مدال مرکزي، فرشهاي محراب، فرشهاي گلداني تا فرشهاي شخصي که تصويرکننده نشان دولتي تعدادي از حاکمان اروپايي بود داشتند. علاوه بر اين فرشها، ايرانيان در اجراي فرشهايي با تصويرگري صحنه هاي انساني و جانوري تبحر داشتند که سبک جديد بدون همتايي در جهان اسلام بود. تا اوائل قرن نوزدهم صنعت فرش شروع به انحطاط نمود و اين تا حدودي در نتيجه حوادث و درگيريهاي تاريخي که طي آن ايران ثبات و امنيت خود را از دست داد. علاوه بر اين صدور فرش در نتيجه برپايي صنعت فرش از سوي اروپاييان رو به پسرفت نهاد.

بخشهاي ديگر جهان اسلام همچون آندلوس، شمال آفريقا، افغانستان و هند به نوبه خود مشارکتهايي در غنا و کيفيت فرشهاي اسلامي داشته اند. با اين حال به خاطر تأثير پايدار بر هنر اروپايي تمرکز بيشتر بر اين مناطق بوده است.

اروپا در دوران پيش از فرش

اوضاع اروپا پيش از ورود فرش اسلامي چگونه بود؟ منابع تاريخي بيان مي دارند اولين کفپوشها در اروپا متشکل از حصيرها بوده است. حصيرها بر روي کف انداخته شده و در طول زمان تعويض مي شدند. اين روش تا نيمه دوم قرن پانزدهم ادامه داشت. سند اين مدعا در سايه دستنوشته اي در قصر لامبت با عنوان انشاها و گفته هاي فلاسفه به دست آمده است که شاه ادوارد چهارم (1461-1483) را تصوير مي کند. در اين تصوير شاه نسخه اي از کتاب را از مترجم اثر ويليام کاکستون دريافت مي دارد. شاه در اتاقي نشسته است که با حصيرهاي سبز روشن پراکنده پوشيده شده است. گفته شده است دربار هامپتون به طور روزانه به دستور کاردينال ولسي حصيرهايش تعويض مي شده است.

اراسموس (1466-1536) گفته است گاه اين حصيرها چنان طولاني مدت رها مي شدند که او استفاده از آنها را تقبيح کرده است: خانه ها معمولاً با رس سفيد پوشانده مي شدند و با حصيري کف مي شدند که گاه تعويض مي شدند اما اين کار به صورت ناقص انجام مي شد به طوري که لايه پاييني گاه براي بيست سال دست نخورده باقي مي ماند و محتوي موادي بود مانند آب دهان، استفراغ، ترشحات بدن سگها و افراد، باقي مانده هاي آبجو و قطعات ماهي و ساير مواد مشمئزکننده که مناسب ذکر کردن نيستند. هرگاه آب و هوا عوض مي شد بخارات اين مواد تنفس مي شد که به نظر من براي سلامتي بسيار زيان آور است. بايد اضافه کنم انگليس نه تنها از همه طرف با دريا محاصره شده است بلکه در بسياري قسمتها لجنزار و باتلاقي است که با رودخانه هاي شور قطع شده است. در اينجا درباره فوايد نمک چيزي گفته نمي شود زيرا مردم عادي استفاده فراواني از آن مي کنند اما بايستي بگويم زندگي بسيار سالمتري مي توان در جزيره داشت اگر استفاده از حصيرها متوقف شود و اتاقها به شکلي ساخته شوند که از دو يا سه طرف در معرض آسمان بوده و تمامي پنجره ها به نحوي ساخته شوند که همه با هم باز يا بسته شوند و بسته شدن آنها کامل انجام شود تا هواي آلوده از رخنه هاي آنها نفوذ نکند زيرا همان گونه که ورود هوا براي سلامتي مفيد است گاهي نيز ممانعت از ورود آن مفيد است.

در يک مرحله بعد حصيرها به شکل بافته شده اي در آمدند و به طور گسترده اي در اروپا به اين شکل مورد استفاده قرار گرفتند. مينياتوري در کتاب قلعه هورسين در شانتي، دوک (1340-1416) را نشسته بر سر ميزي تصوير مي کند که کف زير آن با حصير بافته شده فرش شده است. اين مينياتور متعلق به اوائل قرن پانزدهم است. مينياتور ديگري که در کتابخانه ملي فرانسه در پاريس يافت شده است دوک بورگوندي، جان شجاع (1371-1419) را نشان مي دهد که کتابي را در يک اتاق دريافت مي کند که کف آن با حصير بافته شده فرش شده است. حتي در زمان ملکه اليزابت اول استفاده از حصير بافته شده براي فرش کردن کف در انگليس استفاده مي شده است. سند اين گفته تصويري از ويليام، ارل پمبروک (وفات 1570) است که تداوم اين روش را تا آن دوران نشان مي دهد. در حقيقت استفاده از حصير بافته شده تا دوران حکومت چارلز اول (1625-1649) ادامه يافت.

فرش اسلامي و اروپا

مجذوب شدن اروپائيان نسبت به توليدات منسوجات مسلمانان تا دوران قرون وسطي سابقه دارد، زماني که از طريق جنگهاي صليبي و تجارت با جهان اسلام در تماس قرار گرفتند و اين منجر به واردات کالاهاي هنري شرقي شامل منسوجات شد. چنين توليداتي چنان با ارزش تلقي مي شدند که پاپ سيلوستر دوم در يک پارچه ابريشمي فاخر ايراني دفن شد. خواننده ممکن است اهميت اين توليدات را تأييد نمايد اگر بداند شاهزاده اليانور عروس کاستيلي شاه ادوارد اول با خود فرشهايي آندلوسي به عنوان کالاهايي ارزشمند از جهيزيه اش در سال 1255 همراه آورد. با اين حال اولين برخورد ثبت شده انگليسي ها با منسوجات اسلامي در قرن دوازدهم اتفاق افتاد زماني که نوه ويليام فاتح که در آن قرن در دير کلوني مي زيست يک فرش اسلامي به يک کليساي انگليسي داد.

در فرانسه چنان که انتظار مي رود فرشهاي مسلمانان خيلي پيش از اين شناخته شده و در زمان لويي نهم (1215-1270) با عنوان فرش ساراسنها به طور ويژه اي محبوب بودند. در سال 1277 امتيازات تجاري براي اين فرشها در پاريس وجود داشت. کتيبه اي ابريشمين از يک سلطان مملوک از مصر که بر آن عبارت سلطان آگاه نقش بسته است و متعلق به قرن چهاردهم است در کليساي سنت ماريا در دانزيگ يافت شده است. تعجب برانگيز نيست که جغرافيدان و فيلسوف مشهور الادريسي (1096-1166) مي گويد فرشهاي پشمين در قرن دوازدهم در چينچيلا و موريکا در اسپانياي امروزي توليد شده و به سراسر جهان صادر مي شد.

علاوه بر اين واقعيتهاي تاريخي منبع ديگري وجود دارد که اسناد معتبري ارائه مي کند تا بتوانيم گستره استفاده و موقعيت فرش مسلمانان را در اروپا بيازماييم. مطالعه نقاشيهاي دوران پاياني قرون وسطي اطلاعات قابل توجهي درباره اين که اين فرشها چگونه و کجا و با چه ديدگاهي مورد استفاده قرار مي گرفتند ارائه مي نمايد. اولين حضور فرش در نقاشيهاي اروپايي متعلق به اوائل قرن چهاردهم است و با نقاشي ايتالياييهايي چون سيمونه مارتيني، نيکولو از بوناکورسو، استفانو از جيوواني و آنبروگيو لورنزتي آغاز مي شود. علاوه بر تصوير سازي نمادهاي جانوري، يک عنصر ترکي که استفاده از روش گره زدن مشابه است در اين فرشها وجود دارد.

در نقاشيهاي رنسانس به سهولت مي توان افزايش قابل توجه در محبوبيت فرشهاي مسلمانان به خصوص توليدات ترکي و ايراني را ديد. در قرنهاي پانزدهم و شانزدهم ارتباطات تجاري رو به رشد و رونق فزاينده اروپا منجر به واردات بيشتر کالاهاي هنري و مجلل مسلمانان شد چنان که بخشهاي تحصيل کرده و متمول جامعه اروپايي شروع به تجربه زندگي راحت تري کردند. انبوهي از فرشها، سراميکها و کالاهاي ديگر بخشي اساسي از اين تجارت را شکل مي دادند. چنان که ميلز در اين باره مي گويد: تا سال 1500 به دوراني مي رسيم که توليدات ترکي خاصي در تعداد انبوه توليد شده و به غرب صادر مي شود به طوري که تصاوير شخصيتهاي مهم از ايتاليا، فرانسه، آلمان، هلند و بلژيک نمايانگر استفاده تجملاتي از اين فرشها مي باشد. نمونه هايي از اين نقاشيها آنهايي است که بوسيله هانس هولبين آلماني جوان(1497-1543) تصوير شده اند. او فرشهايي با الگوهاي بزرگ، با تزئينات مرکزي شش گوش و قابي از خطاطيهاي شبه کوفي انتخاب مي کرد. به عنوان مثال نقاشي او با عنوان سفراي فرانسوي دو مرد ثروتمند را تصوير مي کند که در برابر يک ميز که با يک قاليچه عثماني پوشانده شده است ايستاده اند. موارد ديگر وجود دارد که فرشهاي عثماني در موقعيتهاي مذهبي مسيحي استفاده شده است مثلاً مريم باکره در محيطي با منسوجات عثماني تصوير شده است. از همين گروه نقاشيهايي از نقاشان ايتاليايي و شمال اروپا وجود دارد.

در بلژيک شرايط مشابهي در ارتباط با برخورد ممتاز و توأم با گراميداشت با فرش وجود داشت. شايد دو نمونه در اينجا کافي باشد که شامل آثار فن ايک (1390-1441) و هانس مملينک مي شود. اين دو هنرمند همچون هولبين فرشهاي مسلمانان را در نقاشيهاي خود در موقعيتهايي مقدس و اشرافي به نمايش در مي آوردند. نقاشي فن ايک از باکره و کودک همراه سنت دوناسيون، سنت جرج و کانون واندر پائل که آن را در سال 1436 در بروگز نقاشي کرده است مريم را نشسته بر فرشي نشان مي دهد که داراي اشکال هندسي و به خصوص دوايري در اطراف اشکال گل مانند در ترکيب با اشکال الماسي و ستاره هاي هشت پر مي باشد. هنرمند همکار او هانس مملينک در ازدواج عرفاني سنت کاترين و باکره بر تخت از الگوهاي آناتولي استفاده کرده است که بسيار شبيه فرش اشرف اوغلو در بيسه هير مي باشد.

در ايتاليا اولين شواهد از فرشها در اواخر قرن دوازدهم رديابي شده است که در تعداد رو به تزايدي از نقاشيهاي اين دوران ظاهر شده اند چه در زير تخت مريم روي کف اتاق مراسم مذهبي يا آويخته بر پنجره هاي خانه ها در روزهاي عيد. تا قرن پانزدهم فرشها محبوبيت بيشتري يافتند به طوري که در اسناد ديده مي شود به عنوان قاليچه ميز استفاده مي شدند. اين ها هم فرشهاي دمشقي و هم فرشهاي قاهره اي بودند که بازارهاي ونيز را اشغال کرده بودند.

در موقعيتهايي ديگر فرشهاي مسلمانان به خصوص فرش زيباي مملوک از مصر تشکيل دهنده هداياي ديپلماتيک ويژه بودند. نقاشي شوهر و همسر از لوتو (1480-1556) نمايشگر استفاده از الگوي منحني در حاشيه داخلي در ترکيب با اسليمي هاي زيبا و سپس حاشيه عريضتر ديگري که اساساً از برگ مو تشکيل شده است مي باشد. نقاشي يک ونيزي به نام سيتوره کارپاچيو با عنوان سنت اورسولا در حضور پدرش محبوبيت استفاده از فرشها را در قايقها و بالکن برجها نشان مي دهد. گفته شده است فرشهاي اين نقاشي بوسيله هنرمندان ترک که در ونيز در سازمان ترک مي زيسته اند توليد شده اند. اين نمونه ديگري است که نشان مي دهد چگونه بازسازي و انتقال فرشهاي اسلامي ترکي در سنت فرشبافي ونيزي انجام شده است. در اواخر قرن پانزدهم نقاشيها، فرشهاي ونيزي را نشان مي دهد که چگونه از پنجره ها و بالکنهاي خانه ها آويزان شده اند يا بر روي ميزها يا جايي که بيشتر ديده شوند و مورد تحسين قرار گيرند انداخته شده اند. از اين دوران نمايش فرشها در نقاشيها به اسپانيا، آلمان و فرانسه گسترده مي شود.

اولين ورود اين فرشهاي عثماني ترکي به انگليس در سال 1518 ثبت شده است زماني که کاردينال ولسي دستور داد هفت فرش از ونيز و شصت فرش ديگر از دمشق براي او در سال 1520 ارسال شود. دانسته است که شاه هنري هشتم از انگليس (1509-1547) بيش از چهارصد فرش اسلامي داشته است. يک نقاشي از او که بوسيله هولبين در سال 1537 تصوير شده است او را در حال ايستاده بر روي يک فرش ترک با ستاره اوشاک نشان مي دهد در حالي که اسليمي هايي در حاشيه لباسهايش قرار دارد و الگوهاي اسلامي پيچيده اسلامي ديگري بر روي پرده ها ديده مي شود. در نقاشي ديگري که شاه و شاهزاده ماري (ملکه بعدي 1553-1558) را نشان مي دهد که بر سر ميزي نشسته اند که يک قاليچه ترک بر آن گسترده شده است. اسناد همچنين نشان مي دهد ارل لايچستر، روبرت دودلي (1532-1588) که در زمان اليزابت اول (1558-1603) مي زيست از خود 46 فرش ترک و يک ايراني برجاي گذاشت.

هاردويک هال هم که بوسيله اليزابت از شروزبري در 1590 ساخته شد داراي فرشهاي ترکي بود. در يک ثبت آماري در سال 1601 تعداد فرشها 32 عدد شمرده شده است. اسناد نشان مي دهد براي اين تالار در سال 1610 دو فرش ترک ديگر خريداري شده است. زماني که اولين بار فرش به انگليس آمد در خانه هاي فاخر در محلهايي براي نمايش استفاده مي شد.

فرشهاي مسلمانان طي دوره تودور در انگليس همچنان زينت بخش اغلب ميزها، صندوقچه ها و ديوارها بودند. تنها طي دوران ويکتوريا (قرن هيجدهم) بود که از فرش براي کفپوش استفاده شد. شواهدي وجود دارد که مطرح کننده اين است که برخي فرشها به طور اختصاصي براي مشتريان اروپايي توليد مي شدند. وجود فرشهاي گرد که قابل استفاده براي ميز بودند يا فرشهاي صليبي شکل ديگر که در مصر توليد شده بودند تنها مي تواند مطرح کننده مقصد اروپايي براي اين فرشها باشد. در برخي فرشهاي ديگر تصوير به صليب کشيده شدن مسيح در ميان نمادهاي گياهي وارد شده است يا برخي فرشهاي ديگر واجد نشان خانوادگي هستند که برخي از آنها براي شاه زيگيسموند سوم (1566-1632) از لهستان فرستاده شدند.

کاملاً روشن است که فرش عثماني در سطوح بالاي جوامع اروپايي به موقعيتي بي سابقه دست يافت به طوري که اتينگهاوزن در اين باره مي گويد: شکي نيست که فرشها گيرايي فراواني در نظر خريداران و صاحبان خود از هر طبقه اي که بودند داشتند، چه هاپسبرگ باشند يا اعضاي خاندان سلطنتي سوئد، شاهزاده هاي کليسا باشند يا اشراف يا تنها اعضاي بلندمرتبه طبقه بورژوا. قدر و اعتبار آنها را مي توان بر اساس اين واقعيت سنجيد که براي تزئين محيط بار عام شاهانه يا ساير جشنهاي مهم استفاده مي شدند. در حقيقت فرش تبديل به کالايي شد که سمبل طبقه بالاي اجتماعي بود.

در قرن هفدهم مد فرش به قدرت اوج گرفت به طوري که اسناد وجود بسياري انواع از فرشها را نشان مي دهند. فرش کفپوش، فرش روميزي، فرش کمد و فرش پنجره. چنين محبوبيت فراگيري تا امروز تداوم داشته است و واردات فرش از کشورهاي اسلامي عليرغم رقابت شديد فرشهاي چيني با قدرت ادامه يافته است.

تقليد از فرشهاي مسلمانان در اروپا

اولين تقليد از فرشهاي اسلامي در اروپا تحت حمايت حاميان انگليسي انجام شد. تلاش براي بومي کردن صنعت بافت فرش در انگليس به زودي در دوران اليزابت اول انجام شد. انتشارات موزه ويکتوريا و آلبرت گزارش کرده است که بخشي در مسافرتهاي هاکلويت با عنوان راهنماييهايي براي ام مورگان هابلتورن به موضوع برنامه ريزي براي وارد کردن بافندگان فرش ايراني به انگليس ارجاع مي دهد: در ايران فرشهايي خواهي يافت که از پشم ضخيم که در جهان برترين است بافته شده و به نحوي عالي رنگ آميزي شده است. در اين شهرها بايستي از هر راهي ترتيبات رنگ آميزي اين پشمها را که چنان رنگ مي شوند که نه باران، شراب و نه حتي سرکه مي تواند بر آن لکه اي بر جاي نهد بياموزي. اگر پيش از بازگشت خود بتواني تنها يک صنعتکار خوب در هنر فرش ترک تربيت کني خواهي توانست اين هنر را به خدمت بگيري و در نتيجه کار را در شرکت خود رونق بخشي.

طبق سويتمن اولين فرشي که در اروپا توليد شد فرش ورولام بود که در سال 1570 در گورهامبري توليد شد. سه فرش ديگر در مجموعه دوک بوکلوچ در بوگتون تاريخهاي 1584 و 1585 را بر خود دارند. احتمالاتي وجود دارد که به وجود فرشهاي توليد شده ديگري در بريتانيا اشاره دارد.

بين قرنهاي شانزدهم و هفدهم اشياي کوچکتري چون روکش صندلي، روکش بالش و شبيه آن که برخي از آنها را مي توان در کليساي اعظم نورويچ يافت به سبکهاي بافندگي مشابه فرشهاي ترک بازسازي شدند. در قرن هفدهم روکشهاي کوچکي براي بالشها و اثاثيه داخلي منزل با استفاده از روشهاي ترکي ساخته شد. يک صندلي بلوط با تاريخ 1649 که با چنين روکشي پوشانده شده در موزه ويکتوريا و آلبرت يافت مي شود.

تا قرن هيجدهم صنعت فرشبافي در بريتانيا استقرار مي يابد. يک مرد فرانسوي به نام پاويسوت در پادينگتون فرشهايي به تقليد از فرشهاي ساوونري توليد کرد که تا ميانه قرن هيجدهم به فولهام منتقل شد. با اين حال بيشتر توليدات او براي سفارش روکش اثاثيه توليد مي شد. بعداً در 1751 جامعه سلطنتي هنرها براي استقرار موفقيت آميز صنعت فرش در ماده قانوني فرشهاي ترکيه از طريق سوبسيد و پاداشهايي حمايت به عمل آورد. به عنوان نمونه بين سالهاي 1757 و 1759 اين جامعه مبالغي به عنوان پاداش براي بهترين فرشهاي تقليد شده از ترک اختصاص داد. توليد کنندگاني که از اين پاداشها بهره مند شدند اين افراد بودند: توماس مور در خيابان چيزول، مورفيلد، توماس ويتي در اکسمينستر، پاساوانت در اکستر و ويليام جسر از فروم.

در فرانسه رويکرد مشابهي در سال 1604 دنبال شد. شاه هنري چهارم يک مقام دولتي براي ترتيب امور در ارتباط با فرشهاي ترکي و شرقي منصوب کرد تا نمونه هايي از اين فرشها توليد شود. يک سال بعد در 1605 يک شرکت با نام ساوونري بوسيله پير دوپونت راه اندازي شد تا کار اين نسخه برداري را انجام دهد. بعداً در 1750 اين شرکت به انگليس توسعه يافت و دو مرد فرانسوي از اين شرکت به لندن رفتند تا يک کارخانه فرش ابتدا در وست مينستر راه اندازي کرده و سپس به پادينگتون و فولام توسعه دهند.

کشورهاي ديگر نيز به اين ترتيب ادامه دادند. در سال 1634 شرکتهاي لهستاني در برودي بوسيله هتمن استانيسلاو کونيکپولسکي تشکيل شدند تا فرشهاي ترک و سبک شرقي توليد کنند.

خلاصه و نتيجه گيري

روشن است که درک اروپائيان نسبت به فرش مسلمانان طي زمان توسعه يافته و از کالايي نادر و مجلل که تنها به چهره هاي مقدس هديه مي شود تا دارايي که تنها در اختيار ثروتمندان است و سپس تا استقرار صنايع منطقه اي فرش که آن را در دسترس جمعيت وسيعتري قرار مي دهد تغيير کرده است. در اين روند پنج مرحله قابل تشخيص است:

فرشها ابتدا تنها براي مراسم مقدس نگهداري مي شدند چنان که در نقاشيها فرش در همراهي با تصوير مريم، مسيح، قديسين و ساير صحنه هاي مذهبي مقدس تصوير شده است. اين حالت در قرنهاي چهاردهم و پانزدهم رخ داد.

در اواخر قرن پانزدهم فرش به نجباي زميندار رسيد و تبديل به کالايي شد که سمبل طبقه بالاي اجتماعي آنان بود و در محلهايي چون پنجره ها و بالکنها به نمايش در مي آمد چنان که در کاپاچيوي ونيزي مشاهده مي شود.

در قرن هفدهم فرش کالاي تزئيني پرطرفداري بود که به عنوان روميزي استفاده مي شد چنان که در نقاشيهاي هلندي ديده مي شود. در اين دوره همچنين فرشهاي کفپوش و روميزي يا براي پوشاندن کمدها و پنجره ها ظهور کردند.

قرن هيجدهم آغاز صنعت فرش در اروپا بود.

در اين دو قرن پاياني گسترش وسيعتر فرش اتفاق افتاد. در اين دوره فرش به اغلب خانه ها و دفاتر در جهان غرب رسيد.

اين سهم مسلمانان در توليد فرش، جنبه هاي انساني تمدن اسلامي را در تأمين راحتي و رفاه مردم از طريق توسعه و گسترش فرش نشان مي دهد. هرچند در قياس با دستاوردهاي بزرگتر فکري همچون علوم، ادبيات و شعر چنين سهمي بي اهميت به نظر مي رسد.

زيرنويس: اين نوشته ترجمه اي از اين دو متن است؛ یک و دو

۱۳۸۹ شهریور ۲۴, چهارشنبه

در حاشیه تاریخ تمدن اسلامی

تو چند روز گذشته يکي از بخشهاي خبري تلويزيون گزارشي درباره نمايشگاهي در ترکيه درباره دستاوردهاي علمي و اختراعات تمدن اسلامي نمايش داد. خبرنگار ايراني به اين نکته اشاره کرد که نمايشگاه با همکاري مؤسسه اي انگليسي برگزار شده. لوگوي نمايشگاه مطمئنم کرد که اين همون مؤسسه ايه که من خيلي از ترجمه هام رو از سايتشون با عنوان ميراث مسلمانان برمي دارم. خبرنگار گفت سعي کرده اند به نمايشگاه رنگ و بويي ترکي بدهند. او با اين نقل قول که به ويل دورانت نسبت داد اظهار داشت بزرگترين دانشمندان اسلامي ايراني بوده اند تا گرايشها و نگرانيهاي قوميت گرايانه خودشو به هر بهانه اي هم که شده ابراز کرده باشه. اين در تنيدن در پيله قوميت گرايي که البته اختصاصيتي به اون خبرنگار خاص نداشته و در خيلي حلقه هاي ايراني اهل علم هم جاريست قبل از هر چيزي نشونه ضعف و عقب موندگي و محدوديت در نگاه به تاريخ و علومه. شايد خيلي از ما ايرانيان نتونسته ايم از بيرون خودمونو ببينيم و بسنجيم بعضي رفتارهامون چقدر ابتدايي و متعصبانه است. محبوس کردن خود در پيله قوميت گرايي در هر قوم و ناحيه اي باشه تأسف آور و آسيب رسانه. در مدتي که تبريز بودم يکي از دوستان خراساني که مدتي اونجا تحصيل مي کرد نقل مي کرد که زماني که در يک جمع دانشجويان آذري با تکيه بر استنادات تاريخي در اين باره تشکيک کرده که قلعه بابک برخلاف تصور عمومي و تبليغي که براش مي شه پايگاهي براي فعاليتها و مقاومتهاي قوميت گرايانه ترک نبوده، چطور براساس واکنشهاي دانشجويان حتي احساس تهديد به ضرب و شتم کرده و مجبور شده سخنش رو کوتاه کنه. نمونه ديگه چنين تعصبهايي درباره استاد شهريار وجود داره. در تبريز چنان نامگذاري با نام اين شاعر شيوع داره که باز يکي از دوستان تهراني با اصالت آذري اين طور انتقاد مي کرد که اگر اينجا شهريار رو نمي داشتند چه مي کردند! نمونه چنين تعصبهايي در مورد ايرانيان، حساسيتي است که در مورد منشور کوروش وجود داره که اخيراً موقتاً به ايران منتقل شده. هم در داخل و به خصوص در خارج از کشور گويا اشاره و افتخار به منشور کوروش هرچند چندان مرتبط با موضوع جلسه نباشه يا قبلاً صحبت کردن و معرفي کردنش بارها تکرار شده باشه باز هم يکي از پايه هاي ثابت مجالس عمومي ايرانيانه. حالا اگه يکي پيدا بشه و در مورد اهميت اين منشور به اين نحو تشکيک کنه که صدور چنين اعلاميه هايي در اون دوران نوعي رسم شاهانه و تبليغاتي بوده که شاهان پيروز پس از حصول فتوحات بهش اقدام مي کرده لابد ايرانيان غيور و وطن پرست خونشون به جوش مياد و خون کسي رو که چنين حرفي زده بر زمين مي ريزند! نمونه چنين تعصبهايي البته در کشورهاي ديگه و ازجمله اروپا و آمريکا هم وجود داره. اما به طور خاص درباره تاريخ تمدن اسلامي گرفتن ژستهاي قوميت گرايانه و اظهار بي نيازي تلويحي از بررسي و توجه به تاريخ و دستاوردهاي ساير ملل مسلمان و غيرمسلمان نتيجه اي جز تضعيف و محدوديت در شناخت و قدرت تحليلي تاريخي ما به دست نخواهد داد و در شکل نهايي خودش ما رو به ملتي عقب مونده و محروم از شناختها و تعاملات بين المللي تبديل خواهد کرد.

چند وقت پيش از طريق اينترنت جستجويي در مجلات مرتبط با تاريخ تمدن اسلامي انجام دادم و عنوان مقالات چند شماره رو مرور کردم. هرچند موفق نشدم در مورد هيچ کدوم مطالبي درباره شماره جديد اونها پيدا کنم که شايد به خاطر به روز رساني با تأخير سايت يا توقف انتشار مجله بوده باشه اما نکته ديگه اي که به نظرم رسيد اين بود که مطالب بيشتر حوزه اي محدود و اختصاصي داشته و گزارشي از شواهد و استنادات تاريخي هستند. نگاه کارکردي و بين رشته اي يا تحليلي در اين مجلات محدود بود. در واقع برقراري ارتباط مخاطب عامتر با چنين مطالبي مشکل به نظر مي رسه. آيا براي اهل تاريخ زمان اون نرسيده کمي بکوشند تاريخ رو به ميان مردم ببرند؟ چرا حتي نسل فرهيخته ما به اندازه درصدي از آشناييهايي که با تاريخ و انديشه غرب داره برخوردي با تاريخ تمدن اسلامي نبايد داشته باشه؟ شايد تسلط نهادها و نگاههاي سنتي که عمدتاً مرتبط با حوزه هاي علميه و سازمان تبليغات اسلامي هستند بر مصادر شناخت و معرفي تاريخ تمدن اسلامي باعث شده نگاههاي نو و انساني و چالش برانگيز در اين حوزه کمرنگ باشه و بازبيني و بازيابي اين حوزه تاريخي توجه و انگيزه چنداني از خارج از اين نهادها برنينگيزه. به عنوان مثال با توجه به حرفه خودم، چندين مجله پزشکي ديده ام که وقتي درباره تاريخچه واکسن و اندازه گيري فشار خون مطالبي نوشته اند هيچ اشاره اي به فعاليتها و دستاوردهاي مسلمانان در اين حوزه ها نکرده بلکه از ميراثبران اروپايي آنها که به طور مستقيم از نتيجه فعاليتهاي دانشمندان مسلمان استفاده کرده اند نام برده اند. امروز حتي از شبکه قرآن و معارف برنامه اي درباره کيهان شناسي پخش مي شد که در بيان تاريخچه اين علم درست به روش يکجانبه گرايانه اروپايي از هيئت بطلميوس به دوران انقلاب علمي اروپا پرش زد و در اين ميان هيچ نامي از ستاره شناسان مسلمان که در صحت هيئت بطلميوس شک کرده و نقش مستقيمي در ابراز نظريات منجمان مدرن اروپايي داشته اند به ميان نيامد. اينها نتيجه چيزي جز طرح محدود و کليشه اي دانشمندان مسلمان قرون وسطي و عمدتاً تکيه بر دانشمندان ايراني نيست. دستاوردهاي جديد تاريخ علوم که دهه هاست در بخشهايي از پژوهشهاي غربي مطرح شده و بر اهميت ميراث مسلمانان در شکل گيري علوم مدرن تأکيد مي کنه انگار هنوز به ايران نرسيده و در عوض هنگامي که در کشور همسايه ما در اين ارتباط نمايشگاهي برگزار مي شه ما اگر هم براش خبري پخش کنيم با اين انتقاد که با همکاري يک مؤسسه پژوهشي انگليسي برگزار شده و با پررنگ کردن نقش ترکيه عثماني همراه بوده، به تخطئه و کمرنگ جلوه دادن اون اقدام مي کنيم تا مبادا به حيثيت تاريخي ايراني ما ضربه اي وارد بشه.

۱۳۸۹ شهریور ۲۱, یکشنبه

درباره قرآن

صرفنظر از سه چهار تا سوره کوچيک، شروع آشناييهاي من با قرآن تو مدرسه بود. درس قرآن و خوندن قرآن سر صف. بچه هايي که به تقليد از سبک عبدالباسط اغلب سر صف قرآن رو به قرائت مي خوندند. در حدود دوران دبيرستان بود که فراتر از درس قرآن مدرسه که در هر حال سوره هاي محدودي رو شامل مي شد برخورد گسترده تري با قرآن پيدا کردم. جلسات شبانه قرائت قرآن در ماه رمضون که هر شب يک جزء خونده مي شد. قرآنها اگه ترجمه هم نمي داشت يه چيز کلي از معني خيلي آيات قرآن مي فهميدم. بعد از چند سال اول کم کم توجهم از قرائت به سمت معني آيات بيشتر جلب شد. صرفنظر از علاقه مندي و شيفتگي که نسبت به لحن و آهنگ فخيم و آهنين قرآن در بعضي بخشها پيدا کرده بودم، يادمه در اون سالها تعجب مي کردم چطور در قرآن هيچ نام و يادي از امام حسين و امام علي که انگار تمام دين و اعتقاد ما ايرانيها همينها هستند و زمين و زمان به همينها وصله در قرآن نيست. چيزهايي هم که مفسران خواسته اند از قرآن به امام علي نسبت بدهند به نظرم زورکي ميومد و معاني واقعي اون آيات کلي تر از اينها به نظر مي رسيد. يادمه تو کشف الايات نگاه مي کردم کلمه عشق يا چيزي مربوط به اون آيا تو قرآن هست و تعجب مي کردم که چطور قرآن درباره چنين مسأله مهمي اشاره اي نداره. کلاً محتواي قرآن به نظرم خشک و خشن ميومد. بي اعتنا به دنيا و احساسات آدمها حرف خودشو زده و رد شده. يا اين همه درباره داستان پيامبران به خصوص حضرت موسي گفته و هر بار به شکلي داستان رو باز هم تکرار کرده. اهميت و ارتباط اينها رو با زندگي امروز خودمون نمي فهميدم. من تا اون زمان ارتباط زيادي با دعاهايي مثل کميل و ندبه و زيارت عاشورا يا کم و بيش ابوحمزه داشتم و با همگي بهتر از قرآن ارتباط برقرار مي کردم. تو اين دعاها فرازهاي احساسي وجود داشت که مي تونست کم و بيش همدلي آدم رو برانگيزه. اما قرآن هر چي بود مثل سخن بشر با بشر نبود. تا مدتها اين احساس با من بود که کمتر از چيزي که براي قرآن ارزش قائل مي شوند درکش مي کنم و باهاش ارتباط برقرار مي کنم. اين که هر وقت ناراحتي داشتيد و به مشکلي برخورديد گفته اند به قرآن مراجعه کنيد. و البته شايد هيچ وقت فرصت نشده بود با فراغت خاطر کل قرآن رو مرور کنم. يه گير عقيدتي هم داشتم؛ ايمان به غيب. پس عقل و درايت و انتخاب و آگاهي بشري چي مي شه اين وسط؟

فرصتي که دنبالش بودم تو دوره آموزشي سربازي که مرزن آباد چالوس بودم دست داد. بيشتر قبل از نماز ظهر که هنوز وقت ناهار نشده بود وضو مي گرفتم و زودتر مي رفتم نماز خونه مي نشستم و قرآن مي خوندم. هميشه هم اتفاقي يه جايي از قرآن رو باز مي کردم و سعي مي کردم جاهايي رو که قبلاً کمتر خوندم بخونم. تحول مشخص خاصي اتفاق نيفتاد ولي احساس آشنايي و هماهنگي بيشتري نسبت به دفعات قبل با قرآن داشتم. گويا تو اين فاصله دبيرستان تا سربازي يه زمينه هايي در من پيدا شده بود که قرآن رو بهتر بفهمم. در ادامه در منطقه خدمتي که بودم با آشنايي که با برنامه معنوي معتادان گمنام پيدا کردم در ذهنم عقل در برابر ايمان در هم شکست و به تنظيم مناسبي در رابطه اينها رسيدم. ياد عبارات طلايي مأمور اسميت مي افتم که در پايان قسمت سوم ماتريکس در خطاب نئو چطور عقل بشري رو به تمسخر مي گرفت. امروز مفهوم مرکزي قرآن که به اشکال گوناگون، گاهي در قالب داستان و گاهي به شکل مستقيمتري ابراز شده اين مي بينم که مدام مي خواد به مخاطبش بگه گول ظواهر رو نخوريد، معاني عميقتري در اين دنيا دست اندر کارند، اونها رو بيشتر بشناسيد و باورشون کنيد، آرامش و بهره مندي در انتظار شماست. خصلت قرآن يه جورايي مثل بقيه پديده هاي طبيعي اين دنياست. در نگاه اول سرد و بي اعتنا به نظر مي رسند. دنياي واقعي مثل کارتونهاي والت ديسني نيست که تو جنگل که راه بري آهوها و پرنده ها و پروانه ها دورت بچرخند و آواز بخونند. پديده هاي طبيعي بعضي وقتها فوق العاده خشن و هراسناک هم هستند. آتش جدي جدي مي سوزونه، زلزله ويران مي کنه، سرما منجمد مي کنه. دوستي تو وبلاگ موقع زلزله بم نوشته بود از اين که مدام شنيده بود به داغديده ها گفته مي شه خواست خدا بوده عصبي شده بود و گفته بود خدا غلط کرده که اين طور خواسته. انگار آدمها پناهي جز همديگه روي اين کره خاکي مفلوک و رها شده ندارند. در زندگي واقعي و صرفنظر از باورهاي سنتي مذهبي يا آموزه هايي که از بزرگان به ما رسيده ديدن بارقه هايي از حکمت و رحمانيت در هستي قدري سخت تر از چيزيه که اول به نظر مي رسه. به نظرم برقراري ارتباط با محتواي هسته اي قرآن هم در درجه اول کار مشکلي براي يک نوجوانه و درجاتي از پختگي و تجربه در زندگي معمولي و عرفي نياز داره.

درباره جنسیت

چند وقت پيش تو برنامه ديروز امروز فرداي شبکه سوم درباره حجاب و موضوعات مربوط به جنسيت صحبت بود. تعداد زيادي از قسمتهاي مختلف اين برنامه رو که موضوعات سياسي مرتبط با انقلاب اسلامي داشت پسنديده ام. اما رويکرد برنامه نسبت به جنسيت خيلي خام و محافظه کارانه و بي محتوا به نظرم رسيد. البته ظاهراً اين اختصاصيتي به اين برنامه نداره و ديدگاه عمومي جامعه ما نسبت به جنسيت فوق العاده عقب مونده است. براي لايه هاي کاملاً تحصيل کرده و سطوح بالاي اجتماعي اقتصادي همچنان طرح مسأله جنسي موجب تأسف و شرمه. در مقايسه با مسائل سياسي و اموري مثل دموکراسي که از دوران ناصري از غرب پيشرو وارد ايران شده گويا مسأله جنسيت بنا به دلايلي هنوز چندان در ايران مورد توجه واقع نشده و توفيق چنداني در تحول ديدگاهها در اين مورد پيش نيومده. البته تا جايي که مي دونم درباره مسأله جنسيت در حال حاضر در خود غرب هم فرمول روشني که جواب داده باشه هنوز مطرح نشده و يکي از چالشهاي اجتماعي که باعث سردرگمي فراوان شده جايگاه خانواده در زندگي افراده. و اين برخلاف عالم سياست و دموکراسي است که حداقل در ظاهر امر شکلي قابل قبول و کار شده براش مطرح شده و توفيق و شيوع پيدا کرده. با اين حال غرب بعضي دستاوردهاي قابل توجه در حوزه امور جنسي داشته که در ايران مورد توجه و بهره برداري قرار نگرفته. البته اينکه اين دستاوردهاي مثبت واقعاً چي هستند نياز به توضيح داره اما همين قدر هست که حرف و حديثهايي درباره مسأله جنسيت وجود داره که در بين انبوه سخنان بي ارزش طيفهاي فکري متضادي که در اين باره موجود هست ارزش جستجو و طرح و تأمل دارند. يک سر اين طيف لايه هاي سنتي هستند که فرمول فکريشون در اين باره روشنه و نياز زيادي به تشريح نداره و همون طور که گفتم در ريشه هاي فکري جنسيتي خودش به طرز حيرت انگيز و فراگيري در لايه هاي مختلف جامعه ما مشترکه و رسوب کرده. سر ديگه طيف هم در ايران غربگراهايي هستند اغلب به طور واکنشي و هيستريک عمل کرده و نسبت به هر فکري که از اين طرف طرح بشه مخالفت نشون مي دهند. در لايه هاي انديشمندانه تر هم الگوهاي فرهنگي بومي در اين مورد رو همچون الگوهاي سياسي بومي و مصداق عمده اش که جمهوري اسلامي باشه مهمل و بيراهه اي نافرجام تلقي مي کنند. در بين اين دو سر طيف هم اکثريتي قرار دارند که در برخي مختصات فکري خودشون به يکي از اين قطبها نزديکي بيشتري دارند. اما در هر حال خصوصيت مشترک اين جمعيت فقدان اطلاعات کافي و محروميت از روشن بيني آگاهانه درباره کليت اين موضوعه.

درباره بعضي موضوعات اساسي مثل کيفيت رابطه زن و مرد در جامعه به خصوص دختر و پسر قبل از ازدواج و نيز حد و حدود آزاديهاي زنان نارساييهاي عمده اي در ايران وجود داره که در جوامع ديگه به روشني حل شده و مقدار زيادي از بار مسائل در اين زمينه برداشته شده. اما ما گويا هنوز شک داريم در حوزه مسائل جنسي مثل هر حوزه انساني ديگه اي اصل بر آزادي است و اگر محدوديتي قرار هست اعمال بشه بايد با استدلال و با دقت و کمال احتياط و در حداقل ممکن اعمال بشه. ظاهراً هنوز اطمينان نداريم از نظر انساني قيموميت و تفوق هيچ اقتداري بر زندگي و ذهن بشر خارج از اراده و آگاهي و انتخاب او قابل قبول نيست. از قرار معلوم تصميم گرفته ايم به جاي توجه و بازگشت به اصول اساسي انساني برمبناي عادتهاي فکري و رسوم سنتي اجتماعي خودمون عمل کنيم هرچند به وضوح ببينيم اون ترتيبات اگرچه در دوران خودشون مفيد و مؤثر بوده اند اما در حال حاضر در شرايطي متفاوت، ناکارا و نامتناسب هستند. اين گونه نگاههاي سطحي و ظاهرگرايانه در حالي تبليغ و تحميل مي شوند که انواع و اقسامي از آسيبها و معضلات و محروميتهاي پيدا و پنهان رو بر انبوه توده هاي جامعه وارد مي کنند. شايد هم دوستاني که دلسوزانه و خيرخواهانه سخت دست اندر کار چنين برنامه هايي هستند تقصيري نداشته باشند. در جامعه اي که بسياري از ترتيبات اجتماعي اون در حال تغيير بوده و به حالت پايداري نرسيده و در نتيجه انبوهي از مصداقهاي عدم هماهنگي و عدم تطابق در لايه هاي مختلف جامعه نسبت به تغييرات ديده مي شه شايد عده اي حق داشته باشند در چاره انديشي براي اين معضلات به دانسته ها و عادات فکري پيشيني خود بازگشت کنند. اما در عدم تحمل گرايشهاي فکري ديگه و اعمال محدوديت ناروا بر اونها نمي شه گناهشون رو ناديده گرفت. ضمن اين که در اين حوزه هم شبح مسائل امنيتي و سياسي ديده مي شه. به نظرم جمهوري اسلامي به عنوان يک حکومت جوان و نوپا که همچنان به طرز مؤثري سايه تهديدهاي امنيتي و نظامي رو از طرف قدرتهاي معارض و مسلط جهاني بر سر خودش احساس مي کنه و هنوز وارد فاز تثبيت نشده و از مرز احساس حداقل امنيت لازم در اصل موجوديت خودش نگذشته شايد حق داره درباره مسائل جنسي هم در تحليلهاي غالب و شايع خودش مکرراً از دستهاي ناپيداي توطئه گري که از طرف قدرتهاي بزرگ دست اندر کار به هم زدن نظم جنسيتي مورد نظر نظام هستند اسم ببره و هنوز نتونه در يک فضاي امن و مطمئن و منطقي و به صورتي آزادانه و با اعتماد به نفس درباره مسائل جنسي به بررسي و تحليل و تأمل بپردازه.

با همه اين تفاصيل اين نتيجه رو مي شه گرفت که براي کسي که در جامعه ما در برخورد با امور جنسي با گذشتن از سدهاي اوليه ترس و احساس گناه يا شرم و احساس خجالت يا شيدايي در لذت طلبي بدني، رسيدن به يک ديدگاه متعادل و منطقي در امور جنسي اهميت داره هيچ گفتار مستقيم و در دسترسي وجود نداره که زندگي جنسي و جنسيتي اونو سامان بده. بلکه بيشتر در اين زمينه سخناني پراکنده و تلاشهايي انفرادي و جسته گريخته وجود داره که اميد هست با تلاش خودانگيخته و پيگير از ميان انبوه سخنان و القائات ناروا به دست بياد و کم کم در طولاني مدت باعث بشه راهي در اين زمينه گشوده بشه. تا آيندگان شايد دسترسي نزديکتري به انديشه ها و رويکردهاي شايسته جنسي داشته باشند و در جامعه خودشون هم معضلات و گرفتاريهاي کمتري در اين حوزه داشته باشند. در جوامع به اصطلاح پيشروي غربي هم همين گونه احساس نياز به نظر مي رسه وجود داشته باشه و گرايشهاي غالب در اونجا هم چندان متعادل، راضي کننده و روشن بينانه به نظر نمي رسند. ياد پروژه تمدن اسلامي مي افتم. اونجا هم احساس مي کردم سخنان شايع و غالبي که در اين مورد از هر دو جبهه مي رسه قابل اعتماد و راضي کننده نيست. خودم بايد جواب رو پيدا مي کردم و براي اين که به حوزه بزرگتري از افکار و نوشته ها در اين مورد دسترسي پيدا کنم به متون انگليسي پناهنده شدم. اينجا منتهي چند تفاوت و مشکل وجود داره. اول سد سانسور و فيلتر در بعد داخلي، دوم انبوه مطالب و مواد انحرافي و نامرتبط در بعد خارجي. حتي مطالب ظاهراً علمي و منطقي که در اين باره وجود داره خودشون سطوح کيفي متفاوتي دارند و اغلب عاميانه و تجاري نوشته شده اند و گرايشهاي فرهنگي خاص که وابسته به سبک زندگي غربي هستند درش بوفور ديده مي شه. مسأله سوم هم انتشار اين مطالب در وبلاگمه. نوشتن و انتشار ترجمه ها درباره تمدن اسلامي در وبلاگ ظاهراً حساسيت خاصي از سوي مخاطب و نهادهاي نظارتي برنمي انگيخت اما براي نوشتن درباره مسائل جنسي گويا بيشتر لازمه به طور غيرمستقيم و با احتياط نوشت تا حداقل ترس از فيلتر شدن وبلاگ کمتر باشه.