۱۳۸۹ شهریور ۲۱, یکشنبه

درباره قرآن

صرفنظر از سه چهار تا سوره کوچيک، شروع آشناييهاي من با قرآن تو مدرسه بود. درس قرآن و خوندن قرآن سر صف. بچه هايي که به تقليد از سبک عبدالباسط اغلب سر صف قرآن رو به قرائت مي خوندند. در حدود دوران دبيرستان بود که فراتر از درس قرآن مدرسه که در هر حال سوره هاي محدودي رو شامل مي شد برخورد گسترده تري با قرآن پيدا کردم. جلسات شبانه قرائت قرآن در ماه رمضون که هر شب يک جزء خونده مي شد. قرآنها اگه ترجمه هم نمي داشت يه چيز کلي از معني خيلي آيات قرآن مي فهميدم. بعد از چند سال اول کم کم توجهم از قرائت به سمت معني آيات بيشتر جلب شد. صرفنظر از علاقه مندي و شيفتگي که نسبت به لحن و آهنگ فخيم و آهنين قرآن در بعضي بخشها پيدا کرده بودم، يادمه در اون سالها تعجب مي کردم چطور در قرآن هيچ نام و يادي از امام حسين و امام علي که انگار تمام دين و اعتقاد ما ايرانيها همينها هستند و زمين و زمان به همينها وصله در قرآن نيست. چيزهايي هم که مفسران خواسته اند از قرآن به امام علي نسبت بدهند به نظرم زورکي ميومد و معاني واقعي اون آيات کلي تر از اينها به نظر مي رسيد. يادمه تو کشف الايات نگاه مي کردم کلمه عشق يا چيزي مربوط به اون آيا تو قرآن هست و تعجب مي کردم که چطور قرآن درباره چنين مسأله مهمي اشاره اي نداره. کلاً محتواي قرآن به نظرم خشک و خشن ميومد. بي اعتنا به دنيا و احساسات آدمها حرف خودشو زده و رد شده. يا اين همه درباره داستان پيامبران به خصوص حضرت موسي گفته و هر بار به شکلي داستان رو باز هم تکرار کرده. اهميت و ارتباط اينها رو با زندگي امروز خودمون نمي فهميدم. من تا اون زمان ارتباط زيادي با دعاهايي مثل کميل و ندبه و زيارت عاشورا يا کم و بيش ابوحمزه داشتم و با همگي بهتر از قرآن ارتباط برقرار مي کردم. تو اين دعاها فرازهاي احساسي وجود داشت که مي تونست کم و بيش همدلي آدم رو برانگيزه. اما قرآن هر چي بود مثل سخن بشر با بشر نبود. تا مدتها اين احساس با من بود که کمتر از چيزي که براي قرآن ارزش قائل مي شوند درکش مي کنم و باهاش ارتباط برقرار مي کنم. اين که هر وقت ناراحتي داشتيد و به مشکلي برخورديد گفته اند به قرآن مراجعه کنيد. و البته شايد هيچ وقت فرصت نشده بود با فراغت خاطر کل قرآن رو مرور کنم. يه گير عقيدتي هم داشتم؛ ايمان به غيب. پس عقل و درايت و انتخاب و آگاهي بشري چي مي شه اين وسط؟

فرصتي که دنبالش بودم تو دوره آموزشي سربازي که مرزن آباد چالوس بودم دست داد. بيشتر قبل از نماز ظهر که هنوز وقت ناهار نشده بود وضو مي گرفتم و زودتر مي رفتم نماز خونه مي نشستم و قرآن مي خوندم. هميشه هم اتفاقي يه جايي از قرآن رو باز مي کردم و سعي مي کردم جاهايي رو که قبلاً کمتر خوندم بخونم. تحول مشخص خاصي اتفاق نيفتاد ولي احساس آشنايي و هماهنگي بيشتري نسبت به دفعات قبل با قرآن داشتم. گويا تو اين فاصله دبيرستان تا سربازي يه زمينه هايي در من پيدا شده بود که قرآن رو بهتر بفهمم. در ادامه در منطقه خدمتي که بودم با آشنايي که با برنامه معنوي معتادان گمنام پيدا کردم در ذهنم عقل در برابر ايمان در هم شکست و به تنظيم مناسبي در رابطه اينها رسيدم. ياد عبارات طلايي مأمور اسميت مي افتم که در پايان قسمت سوم ماتريکس در خطاب نئو چطور عقل بشري رو به تمسخر مي گرفت. امروز مفهوم مرکزي قرآن که به اشکال گوناگون، گاهي در قالب داستان و گاهي به شکل مستقيمتري ابراز شده اين مي بينم که مدام مي خواد به مخاطبش بگه گول ظواهر رو نخوريد، معاني عميقتري در اين دنيا دست اندر کارند، اونها رو بيشتر بشناسيد و باورشون کنيد، آرامش و بهره مندي در انتظار شماست. خصلت قرآن يه جورايي مثل بقيه پديده هاي طبيعي اين دنياست. در نگاه اول سرد و بي اعتنا به نظر مي رسند. دنياي واقعي مثل کارتونهاي والت ديسني نيست که تو جنگل که راه بري آهوها و پرنده ها و پروانه ها دورت بچرخند و آواز بخونند. پديده هاي طبيعي بعضي وقتها فوق العاده خشن و هراسناک هم هستند. آتش جدي جدي مي سوزونه، زلزله ويران مي کنه، سرما منجمد مي کنه. دوستي تو وبلاگ موقع زلزله بم نوشته بود از اين که مدام شنيده بود به داغديده ها گفته مي شه خواست خدا بوده عصبي شده بود و گفته بود خدا غلط کرده که اين طور خواسته. انگار آدمها پناهي جز همديگه روي اين کره خاکي مفلوک و رها شده ندارند. در زندگي واقعي و صرفنظر از باورهاي سنتي مذهبي يا آموزه هايي که از بزرگان به ما رسيده ديدن بارقه هايي از حکمت و رحمانيت در هستي قدري سخت تر از چيزيه که اول به نظر مي رسه. به نظرم برقراري ارتباط با محتواي هسته اي قرآن هم در درجه اول کار مشکلي براي يک نوجوانه و درجاتي از پختگي و تجربه در زندگي معمولي و عرفي نياز داره.

هیچ نظری موجود نیست: