۱۳۸۹ تیر ۷, دوشنبه

تأملات رنگارنگ 10

تو کتابي نکات جالبي درباره زندگي جنيني و اوائل تولد مي خوندم. جنين از چهار ماهگي به لمس و نوازش پاسخ مي ده. اگه دست يا پاش لمس بشه اونها رو جمع مي کنه و حالت چهره اش تغيير مي کنه. از پنج ماهگي و به خصوص سه ماه آخر صداها رو مي شنوه و همزمان با صدا پلکهاش به طور ممتد تکون مي خورند. اين نکته رو هم از قبل مي دونستم که همزمان با اضطراب مادر به خاصر واسطه هاي شيميايي که در خون آزاد مي شن و از جفت به جنين مي رسند جنين هم دچار تشويش مي شه. در واقع تغيير حالات مادر رو درک مي کنه و همزمان با او آرامش کسب مي کنه. جنين به صداي قلب مادر عادت مي کنه و بعداً موقع شير خوردن از سينه مادر همين صدا براش يادآوري شده و باعث آرامشش مي شه. حتي در دوران جنيني صداي مادر رو از صداي ساير اطرافيان تشخيص مي ده. از طريق صدا آشناييهايي با دنياي بيرون پيدا مي کنه و فعاليتهاي ذهنيش شروع مي شه. روند زبان آموزي، شکل گيري حافظه و تأثيرپذيريهاي عاطفي در اين دوران وجود داره. شايد محتواي دقيق گفتگوها رو درک نکنه اما لحن و ريتم اصوات مي تونه باعث آرامش يا اضطراب او بشه. به همين دليل نوازد در بدو تولد با دنياي جديد غريبگي نمي کنه و خيلي زود باهاش تطابق پيدا مي کنه. در کتاب اومده بود يک مربي موسيقي زماني که به يک دختربچه سه ساله پيانو آموخته بود، کودک در حضور مربي و مادرش آهنگي رو نواخته بود که قبل از اون هيچ وقت تمرين نکرده بودند. مادر کودک گفته بود در دوران حاملگي اين آهنگ رو گوش مي داده. در يک مورد ديگه کودکي دبستاني براي تمرين سرود در مدرسه از مادرش نواري خالي درخواست مي کنه که مادرش اونو به انبار خونه مي فرسته. وقتي غيبتش طولاني مي شه با مراجعه به انبار متوجه مي شوند کودک نواري رو داخل ضبط صوت بارها و بارها پخش مي کنه و گوش مي ده. کودک بقيه فعاليتهاي زندگيش رو رها کرده و هميشه به گوشه اي رفته و اون نوار رو گوش مي ده. اين نوار رو پدر کودک با صداي لالايي خودش پر کرده بود و در بدو تولد براي آرام کردن کودک استفاده مي کرد. نويسنده توصيه کرده بود قدرت درک و حافظه جنين رو دست کم نگيريم و براي آشنايي و انس کودک با قرآن از همون دوران جنيني و بدو تولد ذهن کودک رو با نواي قرآن و کلام آرامشگر مادر آماده کنيم. در همين راستا خوندن اذان و اقامه در گوش نوزاد قابل درک خواهد بود. به اين ترتيب جالبه که بدونيم نوزادي که ظاهراً قدرت درک و تعامل چنداني با محيط پيراموني خودش نداره در واقع از همون دوران جنيني ارتباط و فعاليت ذهني قابل توجهي در ارتباط با محيط اطراف داشته و به نحو تأثيرگذار و پايداري روند عمومي برخوردها و اتفاقات رو به ذهن مي سپره.

شايد برنامه مستقيم آبادي بود. آقاي واحدي با مدير کارخونه اي که ظاهراً داروهاي گياهي توليد مي کرد مصاحبه مي کرد. مرد مي گفت وقتي مي خواستم اين کار رو شروع کنم اطرافيان بهم مي گفتند تو پول اين کارو نداري و نمي توني. يا مي گفتند تو در اين مورد اطلاعات و دانشي نداري. اما علاقه جاي هر دو رو برام پر کرد. با کوشش و علاقه تونستم به هر دو برسم. شايد در درجه اول کليشه اي به نظر برسه اما کلام صادقانه مرد به دلم نشست. سخني بسيار اميدبخش که شايد خيلي کتابها و سخنرانيهاي عالمانه و انديشمندانه نتونه اين مقصود رو که در يک برنامه معمولي نشون داده مي شد ايفا کنه. در حالي که اين حرفها پخش مي شد تو کارخونه رديف بطري ها روي نوار نقاله جابجا مي شدند و با امکانات مکانيزه درهاي پلاستيکي روشون مي چرخيدند و محکم مي شدند. به همت مرد درود فرستادم و با خودم گفتم واي به حال آدمايي که تو چنين دنيايي ايده اي داشته باشند اما معطلش بذارند. براي بار چندم اين سخن در ذهنم طنين انداخت که دارايي اصلي انسان انديشه و انگيزه اوست و ساير امور در خدمت اينه. کائنات با تمامي امکاناتش در برابر اين قدرت غالب بشري گوش به فرمان و دست به سينه ايستاده. تنها کافيه خواسته اي در انسان شکل بگيره تا کيهان بهش پاسخ بده و راه رو براي رسيدن بهش باز کنه. اين طلب و خواسته است که انسان رو به رضايت مي رسونه. آب کم جو تشنگي آور به دست، تا بجوشد آبت از بالا و پست. اين وعده متضمن نوعي شناخت درباره هستي است که اونو آگاه و واکنشگر تصوير مي کنه. آگاه به علاقه و خواست انسان و تعامل کننده اي هماهنگ و سازنده براي رسيدن به نتيجه مورد نظر. و تازه وقتي به ياد بياريم مصرع اول شعر هديه خدايان است اونوقت معلوم نمي شه نقش انسان اين وسط چيه. اگر اول و ادامه داستان از يه جاي نامعلومي در هستي سرچشمه مي گيره پس جايگاه انسان کجاست؟ در پس آينه طوطي صفتم داشته اند، آنچه استاد ازل گفت بگو مي گويم. دوستي نوشته بود اگه مي خواي کاري انجام بدي قبل از اين که درخواست کمک و مشارکت از ديگران داشته باشي خودت با حداقل امکانات و بنيه نظري هم که شده شروع کن و بعد بتدريج دنبال کسب همکاري از ديگران باش، اين راه نتيجه بخشه. اين ويرايش ديگه اي از سخن مرد اول داستانه. در واقع مقاومتها، نگرانيها و ترديدها در برابر کسي ظاهر مي شوند که خودش ايده روشني نداره و نمي دونه چه مي خواد بکنه. اما کسي که ذهن روشني درباره قدم بعدي داشته باشه با مقاومتي روبرو نمي شه. قدمهاي بعدي هم به موقع خودش روشن خواهند شد.

چون نيک بنگري آنچه هستيم يا محقق شده نتيجه تلاش ما نيست. کشاورز از يک دانه گندم صد دانه در نمياره. فقط کاشته اش و شرايط رو براش تا جايي که مي فهميده محيا کرده. روند رويشگر و بالنده از جايي مبهم و نامعلوم از درون دانه و خاک سرچشمه گرفته و به کار افتاده. پزشک هم درمان نمي کنه. شرايط رو براي درمان شدن تا جايي که تونسته و فهميده آماده کرده. اگه پوست علاقه و کششي براي ترميم نداشته باشه بخيه زدنش فايده اي نداره. ما فقط بايد خودمونو در مسير اين جريان قرار بديم. دانه اي رو که مي خواد رشد کنه و کودکي رو که مي خواد متولد بشه جايي در درون خودمون کشف کنيم و به اين مسير بسپريم. بايد از خود و من خالي شد تا مسير اين جريان هموار بشه. بايد اجازه داد اين جريان از خلال وجود و زندگي ما وزيدن بگيره. وگرنه با مقاومتهاي دروني با انواع و اقسامي از انحرافات و هدر رفت انرژي روبرو خواهيم شد. بي جهت نيست گفته اند درباره هر اتفاقي صرفنظر از مثبت و منفي بودنش تنها درباره خود اون فعل اظهارنظر کنيد و درباره خود فرد قضاوتي نکنيد. واقعيتي جز اين نيست. افراد کمترين نقشي درباره جايي که هستند و عملي که انجام داده اند دارند. افراد آينه هايي هستند که نقش اطراف رو به خود مي گيرند. بزرگترين کاري که شايسته مقام انسانيه پاک کردن خود از زنگار خود و بيخودي است. دو راه براي زندگي هست يا گرفتار و در تنيدن و مصروف شدن با علفهاي هرز و بي هدف که عمر کوتاه و بي ثمري دارند يا تلاش و همت براي کنار زدن اينها تا بذر درون، مسير مستقيم رشد خودش رو پيدا کنه و به جايي که عطش و خواستش رو داره برسه. و جالب اينجاست که اين هر دو، مسيري از پيش تعيين شده، خودبخود و دروني دارند و انسان نقش چنداني براي چگونگي پيمودن هرکدوم از اين دو مسير نداره. تنها در نقطه عطفي جادويي مصرع اول شعر بهش القا مي شه و تنها انتخاب واقعي زندگي، برگزيدن تدبير درست در برابر تقدير کور و نامعلومه. کمتر از ذره نيي پست مشو مهر بورز، تا به خلوتگه خورشيد رسي چرخ زنان. قولوا لااله الا الله تفلحوا. شيطان در تمام طول مسير نشسته تا لحظه به لحظه با دام خودخواهي و جهالت افراد رو از مسير مستقيم منحرف کنه. تعامل پيچيده خير و شر در انسان فعاليتي پويا و لحظه به لحظه زنده است. براي رهايي از کشش هميشگي خود، براي رهايي از سيکل باطل خستگي ناپذير و هميشگي در خود تنيدن، بايد به خودا دست دراز کرد. اميد و خواست هميشگي براي بهتر بودن ما رو به مسير ازلي و ابدي خير در هستي پيوند مي ده در غير اين صورت جايي در طول مسير از اين جريان بيرون پرتاب مي شيم و تبديل به عنصري در مسير شر مي شيم.

۱۳۸۹ خرداد ۲۸, جمعه

ابن خلدون و ظهور و سقوط امپراطوریها

پيشگفتار

ابوزيد عبدالرحمان ابن محمد ابن خلدون الحضرمي مورخ و تاريخ نگار عرب قرن چهاردهم يک دانشمند و متفکر برجسته بود که امروزه به عنوان بنيانگذار تاريخ نگاري، جامعه شناسي و اقتصاد مدرن محسوب مي گردد. او که در يکي از پرآشوبترين قرون تاريخ بشر مي زيست در اتفاقات تأثير گذاري همچون تولد دولتهاي جديد، لحظات پاياني حيات آندلس و پيشرفت بازپس گيري مسيحيان، جنگ صد ساله، توسعه امپراطوري عثماني، انحطاط بيزانس و اپيدمي بزرگ مرگ سياه مشاهدات دست اول و حتي مشارکت داشته است. آلبرت هوراني جهان ابن خلدون را آکنده از حوادثي توصيف مي کند که يادآور شکنندگي تلاشهاي انساني است. آرنولد توينبي براساس تجربه خود مي نويسد او به درک و توليد نوعي از فلسفه تاريخ دست يافت که بيگمان بزرگترين اثري بوده است که تا کنون بوسيله يک مرد صاحب انديشه ساخته شده است. انديشه هاي او چنان انقلابي و خلاقانه و چنان جلوتر از زمان خود بوده اند که امروز يک نمايشگاه بزرگ لازم است تا با استفاده از نوشته هايش نه تنها زمان خودش بلکه همچنين ارتباطات بين اروپا و جهان عرب در زمان ما هم مورد مشاهده قرار گيرد.

زندگي او

اجداد ابن خلدون از حضرموت که امروز در جنوب شرقي يمن قرار دارد بودند. او نقل مي کند در قرن هشتم خلدون ابن عثمان همراه با شعبه هايي از اهالي يمن بود که در سکونت گزيدن مسلمانان در شبه جزيره ايبري کمک رساندند. خلدون ابن عثمان ابتدا در کارمونا و سپس در سويل سکني گزيد. در آنجا چند نفر از افراد خانواده مشاغل برجسته اي به عنوان دانشمند و مقامات رسمي يافتند.

طي بازپس گيري مسيحي شبه جزيره ايبري، خانواده احتمالاً در حدود 1248 به شمال آفريقا مهاجرت کرد و در نهايت در تونس ساکن شد. در آنجا ابن خلدون در هفتم مه 1332 ولادت يافت. او آموزش کلاسيک را در حد عالي دريافت نمود اما زماني که هفده ساله بود طاعون، مرگ سياه، به شهر رسيد. والدين و چندين نفر از معلمانش درگذشتند. اپيدمي وحشتناکي که در سالهاي 1347-1348 خاورميانه، شمال آفريقا و اروپا را در نورديد حداقل يک سوم جمعيت را کشتار کرد و تأثيري آسيب رسان بر بازماندگان برجاي نهاد. تأثير آن در تمامي جنبه هاي زندگي مشهود بود: هنر، ادبيات، ساختارهاي اجتماعي و زندگي فکري. به روشني اين يکي از تجربياتي بود که درک ابن خلدون را نسبت به جهان شکل داد.

تونس نه تنها مورد تهاجم مرگ سياه قرار گرفت بلکه همچنين با اشغال شدن بين سالهاي 1340 و 1350 بوسيله مارينيها که سلسله اي بربر و حاکم مراکش بودند درگير آشوبهاي سياسي هم شد. ابن خلدون در بيست سالگي رهسپار فض شد که پايتخت مارينيها و فعالترين دربار سلطنتي شمال آفريقا بود. با توجه به تعليمات قوي که دريافت نموده بود پست مشاوره اي به او پيشنهاد شد اما پيش از آن که زياد طول بکشد آن را رها کرد. هرچند برخي تاريخ نگاران اين رها کردن را نوعي ناسپاسي قلمداد کرده اند بيشتر به نظر مي رسد او از اختشاشات عمومي سياسي گريخته است.

اين تبديل به الگويي در زندگي ابن خلدون شد. او مرتباً مورد وسوسه قرار مي گرفت تا در توطئه هاي سياسي تيره اي مشارکت داشته باشد که در ترکيب با ناپايداري فوق العاده اي بود که اغلب سلسله هاي حاکم را گرفتار نموده بود. اين بدان معنا بود که او چاره اندکي جز تغيير مداوم اربابان سياسي خود داشت. اين تجربيات آنچنان که در مورد مرگ سياه صدق مي کرد در شکل دادن به نظرگاهش اساسي بودند.

بعد از چندين جابجايي او مجدداً خود را در فض يافت. حاکم ماريني پيشين بوسيله فرزندش ابوعنان جايگزين شده بود که ابن خلدون به او پيشنهاد خدمت داد. با اين حال او بزودي مجدداً در آشفتگيهاي سياسي گرفتار شد و پس از چرخشهاي فراوان روزگار که شامل دو سال حبس مي شد تصميم گرفت در سال 1362 به گرانادا برود. ريشه هاي اين تصميم به چندين سال پيش باز مي گشت.

در سال 1359 حاکم گرانادا محمد ابن الاحمر مجبور شد همراه با وزيرش، ابن الخطيب، يکي از مشهورترين دانشمندان دوران به فض بگريزد. آنان در آنجا با ابن خلدون آشنا شدند. دوستي گرمي بين آنان بوجود آمد به شکلي که زماني که ابن خلدون مجبور بود از خطرات سياست بگريزد در گرانادا با افتخار پذيرفته شد. دو سال بعد در 1364 ابن الاحمر ابن خلدون را براي يک مأموريت صلح جويانه به سويل نزد شاه پدرو اول از کاستيل گسيل داشت. شاه پدرو به عنوان پدرو خونريز شهرت داشت. ابن خلدون در اتوبيوگرافي خود توضيح مي دهد چگونه پدرو پيشنهاد برگرداندن املاک و داراييهاي خانواده را مطرح کرد اما او نپذيرفت. اين تماس با يک قدرت مسيحي يک تجربه تعيين کننده ديگر بود. او نه تنها در تماس با گذشته خانواده خود قرار گرفت بلکه بخت متغير پادشاهيها را هم ديد و بالاتر از همه در افکار خود معاني تاريخي و الهياتي بازگشت قدرت مسيحي به ايبري را پس از آن که بيش از پنج قرن تحت تسلط مسلمانان بود منعکس نمود.

بعداً درگيريهاي شخصي با ابن الخطيب که شايد در اثر ترکيبي از حسادت و دسيسه هاي درباري پيش آمد ابن خلدون را مجدداً به سمت اغتشاشات شمال آفريقا سوق داد. او بارها اعلام مي کند آرزو دارد زندگي خود را صرف تحقيق و مطالعه نمايد اما به روشني دنياي سياسي او را جذب خود مي کند. او بارها و بارها تسليم وسوسه هاي آن مي شود. در هر حال او چهره اي بود که شانس آن را نداشت که براي مطالعه و تحقيق در آرامش خود رها شود.

ابن خلدون عليرغم تفاوتهايي که با ابن الخطيب داشت به ارتباط خود با وي ادامه داد. چندين نامه از اين دست در اتوبيوگرافي وي آمده است. او همچنين کوشيد دوست خود را که به طور عمده در نتيجه يک توطئه درباري مورد محاکمه قرار گرفت نجات دهد. ابن الخطيب به خاطر مخالفت با علما در اصرار بر اين که طاعون يک بيماري مسري است متهم به کفر شد. موقعيت او قابل مقايسه با گاليله در حدود سه قرن بعد بود با اين تفاوت که منجر به پيامدي غمناکتر شد. ابن الخطيب در فض در زندان در اواخر بهار 1375 خفه شد.
ابن خلدون با مرگ دوستش بسيار تحت تأثير قرار گرفت. اين تأثر تنها ابعادي شخصي نداشت بلکه تحت تأثير دلالتهاي سياسي و مذهبي چنين اعدامي هم بود. مدت کوتاهي بعد او به قلعه ابن سلمه که چندان از اوران در الجزاير دور نبود رفت. آنجا براي اولين بار او حقيقتاً توانست امور خود را صرف مطالعه و بيان نگرشهاي خود درباره آنچه در کتابها خوانده بود نمايد. او همچنين نظريات خود را درباره تجربيات اغلب تلخ خود از جهان وحشي و مشوش روزگار خود انعکاس مي داد.

ثمره اين دوره آرامش مقدمه اش براي کتاب العبر بود. هرچند اينها در واقع يک کتاب هستند اما اغلب جدا از يکديگر تلقي مي شوند زيرا مقدمه محتوي اصيلترين و بحث برانگيزترين برداشتهاي ابن خلدون مي باشد اما کتاب العبر يک تاريخ نقلي معمولي است. ابن خلدون اثر بزرگ خود را طي ادامه عمر خود براساس اطلاعات و تجربيات تازه اش بازنويسي و بازبيني مي کرد.

او سالهاي 1375 تا 1379 را در قصر ابن سلامه گذرانيد اما در نهايت به همراهي فکري و کتابخانه هاي واقعي احساس نياز نمود تا تحقيقات خود را ادامه دهد. ابن خلدون در سن 47 سالگي دوباره به تونس بازگشت جايي که (اجدادم زندگي کردند و هنوز خانه ها و بازماندگان و مقبره هايشان در آن پا برجاست.) او تصميم گرفت ديگر سفر نکند و به عنوان يک معلم و محقق سکونت گزيند و از همه فعاليتهاي سياسي خودداري نمايد.

اين کار زياد ساده نبود. برخي تعاليم منطقي او را خرابکارانه تلقي مي کردند و امام مسجد الزيتونه در تونس که از دوران دانش آموزي در حال رقابت با او بود نسبت به وي حسادت ورزيد. اصرار سلطان براي اين که ابن خلدون در تونس بماند و کتاب خود را در آنجا کامل نمايد موضوع را پيچيده تر ساخت. با اين تدبير مقام حاکم با جلب نمودن افراد تعليم ديده به دربار به صورت قابل توجهي ارتقا مي يافت.

موقعيت در نهايت چنان حاد و پيچيده شد که در سال 1382 ابن خلدون براي ترک شهر و انجام حج اجازه خواست. تنها دليل براي رفتن که هيچ گاه در جهان اسلام نمي توان آن را رد کرد. او در اکتبر عازم مصر شد. او عميقاً تحت تأثير قاهره قرار گرفت، شهري که از تمامي انتظارات او فراتر بود. در آنجا سلطان مملوک، برکوک حضور او را با اشتياق پذيرا شد و موقعيت مهم قاضي مکتب مالکي در فقه اسلامي را به او سپرد.

اما اين شغل پردرآمد بي دردسر نبود. ابن خلدون در اتوبيوگرافي خود توضيح مي دهد چگونه مبارزاتش بر عليه فساد و جهالت همراه با حسادت ناشي از منصوب ساختن يک بيگانه به يک شغل عاليرتبه باعث شد تا او خود را دوباره در لانه زنبور بيابد. زماني که سلطان او را برکنار و قاضي پيشين را جايگزين نمود شرايط براي او آرامتر شد. در واقع ابن خلدون پيش از پايان عمرش کمتر از شش بار منصوب و سپس عزل نشد.

ابن خلدون ازدواج کرده بود و فرزنداني داشت. او خواهري داشت که در جواني درگذشت. سنگ قبر وي باقي مانده است. برادرش يحيي بن خلدون نيز يک تاريخ نگار بسيار برجسته بود. با اين حال ما درباره زندگي شخصي وي بسيار کم مي دانيم. اين عادت مسلمانان و به خصوص اعراب نبود که جزئيات زندگي شخصي خود را در نوشته هاي خود وارد کنند. با اين حال ما مي دانيم در حدود همين زمان بود که خانواده و خدمتکاران او که به عنوان گروگان در تونس نگاه داشته شده بودند تا بازگشت او را تضمين نمايد، اجازه يافتند تا در قاهره به او ملحق شوند. اين اقدام به خاطر درخواست شخصي برکوک که نامه او در اتوبيوگرافي نقل شده است انجام شد. اما کشتي که خانواده او را حمل مي کرد در طوفاني حوالي اسکندريه غرق شد و کسي از آن باقي نماند.

سه سال گذشت. ابن خلدون امور خود را وقف آموزش کرد و در نهايت در 1387 همراه با کاروان مصري عازم حج شد. ابن خلدون درباره زيارت خود اندک گفته است اما اشاره کرده است که در ينبوع نامه اي از دوست قديمي خود ابن زمرک که بسياري از اشعار او در ديوارهاي داخلي الحمرا حک شده است دريافت نمود. ابن زمرک که در آن زمان منشي معتمد حاکم گرانادا بود در ميان ساير مسائل درخواست کتابهايي از مصر داشت. اين نمونه اي ديگر در اين باره است که چگونه ابن خلدون ارتباطات فکري خود را در سرتاسر جهان عرب زبان حفظ کرده بود.

در بازگشت به قاهره ابن خلدون مقامهاي آموزشي مختلفي داشت اما از 1399 چرخه انتصابات و برکناريهاي سياسي دوباره شروع شد. محققي که پيش از اين در تماس مستقيم با ناآراميهاي سياسي ناشي از سلسله هاي مختلف بربر در شمال آفريقا بود، همچنين موفقيت قدرتهاي مسيحي در پس راندن پادشاهيهاي مسلمان در شبه جزيره ايبري را ديده بود، اکنون در حال مشاهده نمونه ديگري از ظهور و سقوط امپراطوريها بود که اين بار نقطه لرزش آن به شرق، تا حدي که او سفر کرده بود نزديکتر بود.

در سال 1400 ابن خلدون بوسيله جانشين برکوک، سلطان النصير مجبور شد به دمشق مسافرت کند تا در مذاکرات با تيمور شرکت نمايد. او فاتحي از آسياي مرکزي و حاکمي ترکي مغولي بود که در غرب با عنوان تيمور لنگ شناخته مي شود. هدف اين بود که تيمور را متقاعد کنند از دمشق صرفنظر کند. ابن خلدون گفتگوهاي خود را با تيمور در تعدادي از هيجان انگيزترين صفحات اتوبيوگرافي خود شرح داده است.

با اين حال در پايان هيئت نمايندگي ديپلماتيک مصري موفق نبود. تيمور دمشق را غارت کرد و از آنجا رفت تا بغداد را بگيرد و کشتار وسيعي بوجود آورد. در سال بعد تيمور عثمانيان را در آنکارا شکست داد و سلطان بايزيد را اسير گرفت. اين اتفاقات بوسيله جهانگرد اسپانيايي، روي گونزالس دي کلاويژو که در سال 1403 به عنوان سفير به سمرقند و نزد تيمور رفت تشريح شده است.

اتوبيوگرافي ابن خلدون پس از بازگشتش از دمشق براي بيشتر از يکي دو صفحه ادامه پيدا نمي کند و تنها به انتصابات و برکناريهاي خود اشاره مي کند. هرچند او هيچ گاه به تونس بازنگشت اما همچنان خود را يک مسلمان غربي مي دانست و تا پايان رداي تيره خود را که هنوز لباس ملي شمال آفريقاست مي پوشيد. او تا هنگام وفات در قاهره در شانزدهم مارس 1406 به بازبيني و تصحيح اثر بزرگ خود ادامه داد.

آثار او

مهمترين اثر ابن خلدون کتاب العبر بود و در اين کتاب قابل توجه ترين بخش آن مقدمه است. چنين مقدمه هايي شکل شناخته شده اي از ادبيات در آن زمان بود و به اين ترتيب عجيب نيست که مقدمه هم طولاني است (در ترجمه استاندارد سه جلد) و هم مخزني از اصيلترين افکار نويسنده اش است. کتاب العبر که پس از آن مي آيد هم از نظر محتوي و هم از نظر سازماندهي بسيار معمولي تر مي باشد هرچند آن هم يکي از مهمترين منابع باقي مانده از تاريخ شمال آفريقا، بربرها و تا حدود کمتري اسپانياي مسلمان در قرون ميانه مي باشد.

در اوائل قرن نوزدهم محققان غربي که پيش از آن متفکران مسلماني همچون ابن رشد را تحسين مي نمودند احتمالاً از طريق ترکهاي عثماني از وجود مقدمه آگاهي يافتند. آنها تحت تأثير اصالت آن قرار گرفتند، شايد بيشتر از اين جهت که در زمانه اي نوشته شده بود که قدرتهاي سياسي و ديني فشار فزاينده اي بر افکار آزاد اعمال مي نمودند و اين منجر به پسرفت دانش و تحقيق اصيل شده بود. در چنين بستري علاقه ابن خلدون به مجموعه کامل موضوعاتي که امروزه به عنوان جامعه شناسي و نظريه اقتصاد دسته بندي مي شوند و علاقه او به ساختن يک نظم جديد براي تطابق دادن آنها با يکديگر به شکل ويژه اي منجر به حيرت دانشمندان عرب و غرب شد.

با اين حال بسياري از موضوعاتي که ابن خلدون درباره آنها بحث مي کند اشتغالات فکري جديدي نيستند. اين موضوعات متفکران يونان و نويسندگان پيشين عرب را نيز جلب کرده بود همچون فارابي و مسعودي که ابن خلدون مکرراً از ايشان نام مي برد. اين پرسش که ابن خلدون چقدر به منابع يوناني در شکل ترجمه شده دسترسي داشته است هنوز مورد بحث است و پرسش ويژه اين است که آيا او جمهوري افلاطون را خوانده بود. اما تازگي ابن خلدون در اين حقيقت که او از اين مشکلات آگاهي داشت نبود بلکه به خاطر آگاهي او از پيچيدگي اندرکنشهاي آنها و نياز به مطالعه علت و معلولهاي اجتماعي به شکلي جدي و دقيق بود.

چنين بود که ابن خلدون جاي خود را در زنجيره توسعه فکري باز کرد. هرچند نوشته او در نسلهاي پياپي مورد پيگيري قرار نگرفت و در واقع مورد رد و حتي سانسور واقع شد، تاريخ نگار بزرگ مصري المقريضي شايد در نتيجه آشناييش با ابن خلدون بود که کار خود را در اين زمينه آغاز نمود. او برخي از انديشه هاي ابن خلدون را توسعه داد. با اين حال اين ترکهاي عثماني بودند که بيشترين علاقه را به نظريات او درباره ظهور و سقوط امپراطوريها نشان دادند زيرا بسياري از نکاتي که او مورد بحث قرار مي دهد به نظر مي رسيد قابل انطباق با موقعيت سياسي آنان باشد.

چهارچوب مرکزي ابن خلدون در مقدمه اين است که چرا ملتها به قدرت مي رسند و چه باعث مي شود به قهقرا بروند. او بحث خود را به شش بخش يا زمينه تقسيم مي کند. در آغاز او منابع را از نظر داده ها و روش شناسي مورد دقت قرار مي دهد. او مشکلات نوشتن تاريخ را مورد تحليل قرار داده و به اشتباهاتي که اغلب باعث گمراه کردن تاريخ نگاران مي گردد اشاره مي کند. پيشنهادهاي او هنوز امروز هم قابل توجه و کاربردي است.

جنبه ديگري از تازگي ابن خلدون در تأکيد او بر مطالعه واقعيتهاي اجتماع انساني و تلاش در جهت نتيجه گيري مبتني بر مشاهدات و نه تلاش براي سازگار ساختن مشاهدات با انديشه ها و تعصبات پيشين است. جالب است زماني که ابن خلدون در حال نوشتن اثر خود بود جنبش انساني در اروپا در حال پيشرفت بود و در بسياري از اشتغالات ذهني ابن خلدون سهيم بود. به خصوص اهميت فوق العاده تعامل بين مردم و محيط فيزيکي و اجتماعي آنان مدنظر بود.

يکي از موضوعات اساسي ابن خلدون هنوز مورد بحث است و در جوامع چند فرهنگي امروز از اهميت رو به تزايدي برخوردار است: انسجام اجتماعي چيست و چگونه يک جامعه به آن مي رسد و آن را حفظ مي کند؟ او چنين بحث مي کند که يک جامعه نمي تواند به هيچ چيز برسد، يک امپراطوري بوجود آورد يا حتي در برابر دشمنان باقي بماند، مگر اين که توافق دروني درباره اهدافش وجود داشته باشد. او در هيچ شکل قابل تشخيصي به نفع دموکراسي بحث نمي کند ( که مطرح کننده اين است که آشنايي نزديکي با نظريه پردازان سياسي يوناني نداشته است) بلکه نياز به يک رهبري قدرتمند را مورد اشاره قرار مي دهد اما براي او روشن است که يک جامعه موفق بايستي در مجموع نسبت به اهداف نهايي خود توافق داشته باشد.

او اشاره مي کند انسجام (لغتي که او استفاده مي کند عصبيت است) در جوامع قبيله اي قويتر است زيرا قبايل مبتني بر انتساب خوني بوده و نيز بدون انسجام بقا در محيطي خشن غيرممکن است. اگر اين انسجام به پيوند اجتماعي بسيار قوي ديگري که مذهب است ملحق گردد آن گاه ترکيب آنها غير قابل مقاومت خواهد بود.

ابن خلدون تاريخ را به عنوان چرخه اي درک مي کند که در آن مردم خشن چادرنشين که همبستگي دروني قوي و محتواي فرهنگي ناچيزي براي از دست دادن دارند به تمدنهاي مقيم و اساساً شهري حمله کرده و منابع آنها را ضبط مي کنند. اين تمدنهاي شهري واجد سطوح بالاي ثروت و فرهنگ بوده اما از نظر روحيه جنگاوري و انسجام اجتماعي ملازم آن دچار ضعف هستند زيرا چنين کيفيتهايي در محيط شهري براي بقا غيرضروري هستند. همچنين تقريباً براي گروههاي متفاوت و متعددي که يک شهر چند فرهنگي را شکل مي دهند غيرممکن است که در سطح يکساني از انسجام نسبت به يک قبيله که از نظر خون، فرهنگ و تجربيات بقا مشترک هستند قرار بگيرند. به اين ترتيب بدويان چادرنشين شهرها را اشغال کرده سپس تحت تأثير زيباييهاي تمدن قرار گرفته و با شهرنشيني به نوبه خود انسجام خود را از دست داده بوسيله گروه بعدي از خارجيهاي خشن و زورمند مورد تهاجم قرار مي گيرند و اين چرخه دوباره آغاز مي شود.

برداشتهاي ابن خلدون قطعاً از تجربياتش در زمانه اي کاملاً ناپايدار مشتق شده بودند. او ديده بود تمدن عرب در برخي نقاط جهان مورد تاخت و تاز قرار گرفته و در قسمتهاي ديگر به طور جدي ويران گشته بود: در شمال آفريقا بوسيله بربرها، در اسپانيا بوسيله فرانکها و در سرزمينهاي مرکزي خلافت بوسيله تيمور و گروههاي ترکي مغوليش. او به خوبي مي دانست امپراطوري عرب بوسيله بدوياني تأسيس شده بود که از نظر محتواي فرهنگي پيچيدگي بسيار کمتري نسبت به مردمان سرزمينهايي که فتح کرده بودند داشتند اما عصبيت آنان بسيار قدرتمندتر بود و تحت تأثير انگيزش دين نوين اسلام عمل مي کردند. او عميقاً از مشاهده آن چه مي ديد غمگين بود. چرخه اي از فتوحات، تباهي و فتوحات مجدد که به قيمت تمدن خود او به انجام مي رسيد.

ابن خلدون در حالي که در مقدمه چهارچوبهاي نظري خود را توسعه مي دهد بسياري نظريات ابتکار آميز ديگر نيز در ارتباط با آموزش، اقتصاد، ماليات، نقش شهر در برابر حومه، تشکيلات اداري در برابر تشکيلات نظامي و آنچه که بر رشد افراد و فرهنگها تأثير مي گذارد ارائه مي کند. در اين چهارچوبهاست که ما انعکاس کتاب التنبيه و الاشراف المسعودي را مي يابيم. نويسنده در اين کتاب به عواملي که شکل دهنده قانون يک ملت هستند توجه مي کند: ماهيت اقتدار و ارتباط بين قدرتهاي معنوي و دنيوي.

خوب است به ياد آوريم علاوه بر اين که ابن خلدون دوره اي از تاريخ را که به نحو ويژه اي آشوبناک است شاهد بود، تجربيات عملي فراواني نيز در حوزه سياست ملي و بين المللي داشت. علاوه بر اين شرح وظايف گوناگون او به عنوان يک قاضي در قاهره چنان که خود ادعا مي کند بينشي درباره مشکلات مبارزه با فساد و ناداني در يک محيط بين المللي به او مي دهد که ذهن او را از موضوع فساد اخلاقي پر مي کند. طبق باور او اين موضوع يکي از تهديدهاي بزرگ براي تمدن محسوب مي شود. نتيجه گيري هاي او چنان که خود در اتوبيوگرافي به ما مي گويد مبتني بر دانش عملي و مشاهده مستقيم در کنار نظريات مدرسه اي مي باشد.

براي هر کتابي مشکل است که در سطح استانداردهاي مقدمه به حيات خود ادامه دهد و در واقع کتاب العبر قادر به چنين رقابتي نيست. هرچند اين منبع از تاريخ مسلمانان غرب از نظر ارزش قابل ارزيابي نيست، اما در ساير زمينه ها کمتر قابل توجه است. ابن خلدون همچون المسعودي علاقه زنده و بيطرفانه اي نسبت به جهان غيرمسلمان نداشت. ساير نقاط مبهم کتاب او زماني تعجب برانگيزتر مي شود که ابن خلدون در قاهره مي زيست و به کتابخانه ها و کتابفروشيهايي عالي دسترسي داشت.

از سوي ديگر مواقعي وجود دارد که او تلاشهاي فراواني مي کند تا واقعيات را به نحو صحيح نشان دهد. اين که از خود تيمور خواسته است تا متوني را که در کتاب العبر درباره او آمده است خود تصحيح نمايد بايستي نياز به شجاعت داشته باشد! تيمور مورد علاقه فراوان ابن خلدون بود. وي اميدوار بود اين فاتح کسي باشد که انسجام اجتماعي مورد نياز براي احياي جهان مسلمان و به خصوص عرب را فراهم آورد. اما اين اميدي مستعجل بود.

ابن خلدون تعدادي از کتابهاي ديگر درباره موضوعات اختصاصي دانشگاهي نوشت که همچون ديگر آثار اوليه او از بين رفته است. اتوبيوگرافي او گرچه از نظر جزئيات فردي فقير است اما محتوي اطلاعات فوق العاده جالبي درباره جهاني که در آن مي زيسته و نيز ملاقاتهايش با پدرو و تيمور مي باشد.

به اين ترتيب قدرت ابن خلدون به عنوان يک تاريخ نگار به مفهوم سنتي تأليف کننده تاريخچه نمي باشد. او تأسيس کننده يک رشته جديد به عنوان عمران يا علوم اجتماعي بود که با تمدن بشري و حقايق اجتماعي به عنوان يک کليت همبسته برخورد کرده و براي تغيير مسير تاريخ، مورد استنتاج قرار گرفت و نوشته شد.

آنچه به خصوص جالب است تحليل دست نوشته هاي ابن خلدون بوسيله جمعه شيخا از دانشگاه تونس است که نشان مي دهد اين ادعاي پرتکرار که ابن خلدون از سوي جهان اسلام ارزشمند تلقي نمي شد غلط است. 195 نسخه از آثار مختلف او برجاي مانده است که ممکن است در قياس با تيراژ بالاي چاپ مدرن زياد به نظر نرسد اما در حد استانداردهاي قرون وسطي نشان دهنده موفقيت اوست. بسياري از آثار نويسندگان اخيرتر در بيش از يک نسخه به دوران ما نرسيده است.

الف: مرگ سياه

تمدن در غرب و شرق در تماس با آثار ويرانگر طاعون که باعث تحليل ملتها و از بين رفتن جمعيتها شد قرار گرفت. طاعون بسياري از برکات تمدن را بلعيد و آنها را پاک کرد. طاعون امپراطوريها را در زمان سالمندي خود، زماني که به حد نهايي بقاي خود رسيده بودند در برگرفت. طاعون قدرت آنان را کاهش داد و تأثير آنها را مختصر نمود. اقتدار آنان را تضعيف کرد. وضعيت آنها به نقطه اضمحلال و نابودي نزديک شد. با کاهش بشر تمدن کاهش يافت. شهرها و ساختمانها مخروبه شدند، راهها و علائم راهها از بين رفتند، سکونتگاهها و خانه ها خالي شدند، امپراطوريها و قبائل ضعيف شدند. سراسر جهان مسکوني تغيير کرد. به نظر مي رسد همين اثرات در شرق هم پيش آمد و اين ويرانيها متناسب با تمدن قدرتمندتر شرق بود. اوضاع چنان بود که گويا صداي وجود خواستار نابودي و ضعف شده بود و جهان به اين صدا پاسخ داده بود؛ نقل از مقدمه

ب: مفاد مقدمه

الف: جامعه بشري، انواع آن و گسترش جغرافيايي
ب: جوامع کوچ نشين، قبائل و مردم وحشي
ج: دولتها، قدرتهاي معنوي و مادي، و مقامات سياسي
د: جوامع يکجانشين، شهرها و ايالات
ه: صنايع، ابزارهاي زندگي و فعاليت اقتصادي
و: آموزش و راههاي کسب آن

ج: علم جديد

اين علم همانند ساير علوم که مبتني بر امور نقلي يا عقلي هستند به نظر مي رسد مستقل بوده و موضوع خاص خود را دارد که عبارت است از جامعه بشري و مشکلات آن، پديده هاي اجتماعي و تحولاتي که در طبيعت جامعه يکي پس از ديگري رخ مي دهد. به نظر مي رسد آنچه که باعث تکاپوي خودبخود ما شده است يک علم نوين است زيرا من به خاطر نمي آورم چيزي درباره آن از نويسندگان پيشين خوانده باشم. اين شايد به خاطر آن باشد که آنان به اهميت آن واقف نبودند که در اين مورد شک دارم اما ممکن است آنان در اين مورد فراوان مطالعه کرده باشند اما آثار آنان به ما نرسيده باشد. زيرا علوم فراوان بوده و متفکران از ملل مختلف فراوان هستند و آنچه از علوم باستاني نابود شده است بسيار بيشتر است از آنچه به ما رسيده است؛ نقل از مقدمه

د: ازدحام جمعيت و طراحي شهري

شايعترين علت همه گيريها آلودگي هواست که ناشي از جمعيت متراکمتر است. اين وضعيت منجر به پر شدن هوا با فساد و رطوبت متراکم مي گردد. به همين دليل در جاي ديگر اشاره کرديم که عاقلانه است فضاهاي باز خالي در مناطق مورد ساخت و ساز باقي گذارده شود تا بادها به جريان درآيند و تمامي فساد توليد شده در هوا بوسيله جانوران را منتقل کرده و به جاي آن هواي تازه و پاک بيايد. به همين دليل است که نرخ مرگ و مير در شهرهاي پرجمعيت تر مانند قاهره در شرق و فض در غرب بالاترين است؛ نقل از مقدمه

ه: اثرات مضر سلطه جویی

تربيت خشن و تند شاگردان، بردگان يا خدمتکاران منجر به غلبه يافتن خشونت در روح شده و مانع از رشد شخصيت مي گردد. نشاط جاي خود را به سستي و تنبلي مي دهد. شرارت، فريب، حيله گري و نيرنگ بازي از ترس خشونت فيزيکي رشد مي کند. اين گرايشات به زودي تبديل به عادات ذاتي شده و منجر به تخريب آن کيفيت انساني مي شود که بشر در تعاملات اجتماعي به دست مي آورد و عبارتست از جوانمردي و توانايي دفاع از خود و خانواده خود. چنين افرادي براي حمايت و محافظت به ديگران وابسته مي شوند، آنان آنچنان تنبل مي شوند که علاقه اي براي کسب فضائل و زيباييهاي اخلاقي ندارند. آنان رشد نايافته مي مانند. اين آن چيزي است که در مورد تمامي ملتهايي که تحت تسلط سايرين بوده اند و مورد برخورد خشن قرار گرفته اند رخ داده است؛ نقل از مقدمه

و: ماليات

در مراحل اوليه دولت سازي، مالياتها سبک بسته مي شوند اما درآمد قابل توجهي عايد خزانه مي کنند. در مراحل بعدي بستن مالياتها سنگينتر مي شود در حالي که درآمد حاصله کاهش مي يابد. حال چنانچه ماليات سبک باشد افراد خصوصي براي مشارکت فعالانه در مشاغل تشويق مي شوند و بنگاهها رشد مي کنند زيرا فعالان مشاغل احساس مي کنند اگر سهم اندکي از سود خود را به عنوان ماليات بدهند فعاليتشان صرفه خواهد داشت. با رونق مشاغل ميزان ماليات افزايش مي يابد و مجموعه درآمدهاي مالياتي رشد مي کند. با اين حال دولتها بتدريج ولخرج مي شوند و شروع به افزايش ماليات مي کنند. اين افزايشها با شيوع عادات متجملانه در دولت و در نتيجه افزايش نيازمنديها و هزينه هاي عمومي رشد مي کند. تا جايي که ماليات بر دوش رعايا سنگيني کرده و آنان را از درآمدهاي خود محروم مي سازد. مردم با اين سطح بالاي ماليات عادت مي کنند زيرا افزايشها بتدريج رخ مي دهند به شکلي که کسي متوجه نمي شود دقيقاً چه کسي نرخهاي پيشين ماليات را افزايش داده يا مالياتهاي جديد را تحميل کرده است. اما اثرات افزايش ماليات بر مشاغل بوسيله خود صاحبان مشاغل احساس مي شود. ايشان به زودي با مقايسه درآمدهاي خود با بار مالياتي و مقايسه برون ده با سود خالص بي انگيزه مي شوند. در نتيجه توليد سقوط مي کند و همراه با آن عايدي مالياتي افت مي کند. حاکمان ممکن است به اشتباه براي جبران کاهش عوائد مالياتي نرخ ماليات را افزايش دهند. به اين ترتيب ماليات به سطحي مي رسد که سودي براي مشاغل باقي نمي گذارد. اين ناشي از هزينه هاي بالاي توليد، بار سنگين ماليات و سود خالص ناکافي است. اين نرخ ماليات بالاتر و عوائد پايينتر که ناشي از باور دولت است مبني بر افزايش نرخ منجر به افزايش درآمد مي شود، ممکن است آنچنان ادامه يابد که توليد رو به تحليل نهد. اين موضوع که در نتيجه نااميدي صاحبان مشاغل است بر روي جمعيت تأثير مي گذارد. آسيب اصلي اين روند بر دولت تحميل مي شود، درست همان گونه که منفعت اصلي شرايط شغلي بهتر، دولت را بهره مند مي سازد. از اين نکته بايستي آموخت مهمترين عامل در ايجاد رونق در مشاغل کاهش بار ماليات است بر صاحبان مشاغل تا جايي که ممکن باشد. به اين ترتيب فعاليت شغلي با ايجاد اطمينان از منافع بيشتر تشويق مي گردد؛ نقل از مقدمه

ز: در قلعه ابن سلمه

من به قلعه ابن سلمه پناهنده شدم و در آن که متعلق به ابوبکر ابن عارف بود ماندم. اينجا محلي خوش ساخت بود که مورد استقبال فراوان قرار گرفتم. من مدت طولاني در آنجا بودم و در کنار ساير امور بر روي تأليف کتاب العبر کار مي کردم. پيش نويس آن را پيش از اين آماده کرده بودم که شامل مقدمه اي بر تاريخ عرب و بربرها بود. و اين تا زماني بود که احساس نياز براي کمک گرفتن از کتابها و بايگانيهايي نمودم که تنها در شهرهاي بزرگ يافت مي شوند زيرا مي خواستم بسياري از نقل قولهايي را که براساس حافظه خود آورده بودم، ارزيابي و تصحيح کنم. سپس بيمار شدم. به خاطر تمام اينها آرزوي فراوان داشتم نزد سلطان ابوالعباس مورد وساطت قرار گيرم و به تونس بازگردم، سرزمين اجدادم، کساني که خانه ها و مقبرهايشان هنوز برجاست و ردپاي آنان را هنوز مي توان يافت؛ نقل از مقدمه

زيرنويس: اين نوشته ترجمه اي از اين متن است. بخشهايي از نوشته که بيشتر مرتبط با نمايشگاه سال 2006 در سويل اسپانيا به مناسبت ششصدمين سالگرد وفات ابن خلدون بوده است در اينجا نيامده است.

۱۳۸۹ خرداد ۲۶, چهارشنبه

تأملات رنگارنگ 9

يک الگوي فراگير که در ارتباطات انساني اغلب لحاظ مي شه اينه که براي اين که سخن شما شنيده بشه بايد اثبات پذير حرف بزنيد. صرف داشتن چنين ديدگاهي نسبت به سايرين محتوي نوعي خشونت دروني، عدم توافق و اعتماد متقابل و برانگيزاننده حدي از ناآرامي روانيه. چنان که گويي در يک محاکمه و يکي از طرفين دعوا هستيد. انگار به شما با بدبيني نگاه مي کنند و شما رو فاقد اون صلاحيتهاي اخلاقي دروني مي دونند که باعث بشه سخن شما محترم و موثق محسوب بشه. نه فقط در سطح ارتباطات روزمره اجتماعي چنين روحيه اي رسوخ داشته بلکه در سطح تعاملات فکري و فرهنگي هم اين يک الگوي شايعه. يعني روش سخن گفتن و نوشتن، طرز طرح موضوع و بررسي مسأله و ارائه راه حل همگي از چنين ديدگاه کلاني تبعيت مي کنه. البته بيگمان در بعضي موقعيتها چاره اي از چنين برخوردي نيست ولي بعيد به نظر مي رسه روش ارجح اين باشه. نشان دادن حسن نيت و داشتن اعتماد دروني اوليه شايد خودبخود برخي از مشکلات رو حل کنه. اين نحوه رويارويي غربي جديد با مسائل و طرفهاي گوناگون اجتماعي يادآور تضاد و تعارض نيروهاي اصطلاحاً کليسايي و عرفي در اوائل قرون مدرن هست. هرچند پيش از اون هم در يونان باستان روش کار منطقي و استدلالي به چنين روشي با دنيا روبرو مي شد ولي حتماً شيوع و فراگيري اون در کليت انديشه و فرهنگ بشري تا حدود زيادي تحت تأثير درگيريهاي عقيدتي اوائل قرون جديد اروپا بوده. شايد زمان مناسب براي کنار نهادن اين پيش فرض توهين آميز در ارتباطات انساني نزديک باشه تا به طور کلي در قدم اول در تعاملات بشري اصل رو بر برائت و احترام و اعتماد بگذاريم و با همدلي و درک متقابل براي شنيدن سخن ديگران آماده بشيم.

يکي از مسائلي که ممکنه مورد تغافل قرار بگيره استفاده غيردقيق از واژه بلوغه. فردِ اصطلاحاً عاقل و بالغ، مي گويند نياز به قيم نداره و خودش به خوبي مي تونه تصميم بگيره. اين سخن از جهتي درسته و اون اينکه کسي نمي تونه تحت هيچ شرايطي اين حق اوليه فرد رو به نفع خود يا ديگري در اختيار بگيره و از سوي او اظهارنظر کنه. اما شايد از منظر ديگري هر فرد در مورد خودش بتونه به اين نتيجه برسه که عليرغم اين تصور ابتدايي، در بسياري از مسائل صاحب اطلاعات يا تجربه کافي براي اظهارنظر و قضاوت نيست. در واقع در بسياري از موقعيتهاي گوناگون افراد عاقل و بالغ در عمل تصميمات نابخردانه و نادرست مي گيرند. افراد اصطلاحاً عاقل و بالغ چنان که کودکان نياز دارند به آموزش و يادآوري و مشاوره همواره نيازمندند. منتهي تفاوت در اينجا همينه که کودکان و افراد اصطلاحاً صغير يا ناقص العقل از نظر حقوقي براشون مي شه سرپرست تعيين کرد. اما اين تصور شايع که بزرگسالان چون ديگه بزرگ شده اند نيازي به يادگيري و توصيه و مشاوره ندارند مطلقاً غلط و گمراه کننده است. در عمل به هر دليلي که هست به نظر مي رسه بزرگسالان ديگه آمادگي رواني و دروني براي آموختن و بازآموختن درس زندگي حداقل چنان که در مورد کودکان ظهور و بروز داره ندارند. لااقل حوزه مجاز و ممکن اين آموزش در بزرگسالان محدودتر و سطحي تر شده. در اين ارتباط تفاوت در جامعه سکولار و ديني شايد در اين حد باشه که يکي مقام آموزش و ارجاع رو در نهايت در انحصار نهاد علم يا رسانه هاي انتشار داده ها و اطلاعات مي دونه و ديگري منابع ديني مانند کتاب و پيامبر مقدس رو در اين مقام وارد محسوب مي کنه. شايد به اين معنا هر دو، مقام نهادي رو که ارائه دهنده آموزش هست مقدس مي دونند. يعني هر دو، انسان را در پيشگاه تعليم دهنده در مقام يادگيري و خضوع و تسليم مي دونند و نه در مقام قضاوت، بي نيازي و سرکشي. به عبارت روشنتر اين گونه تبليغات و برانگيختن حساسيت افراد در مورد اين که بايستي به عنوان انسان آزاد و انديشمند در برابر هر نهاد اقتدارگرا و سرپرستي طلب سرکشي کرد در عمل و در نگاهي دقيق مهمل و ناوارده. انسان حداقل تا زماني که موجودي قابل رشد و توسعه تلقي بشه نيازمند به منبعي براي دريافت سرچشمه هاي رشد و تعالي خواهد بود و خواه ناخواه در برابر اين منبع نگرش و رويکردي مفتون و متواضع خواهد داشت.

گاهي درباره سکولاريسم چنان صحبت مي شه که انگار در تضاد و ناهمخواني کامل با ديدگاه دينيه. يا تهديدگر و نفي کننده اونه. البته از اين واژه دو جور مي شه تعريف ارائه کرد. يکي سياسي به اين معنا که حوزه تخصصي دين و دنيا از هم جدا بشن تا قدرت تقسيم بشه و عامل فساد نشه. همونطور که مثلاً سه قوه از هم مستقلند. دومي معرفتي به اين معنا که براي توصيف و تفسير هر پديده اي بدون نياز به مفاهيم و ريشه هاي ديني براساس امور و روابط جهان عرفي و دنيوي حرف بزنيم. طبق نظر اهل دين و دنيا اين دومي ريشه اي تر و اساسيتر به پايگاه دين حمله مي کنه. اما واقعيت به نظر مي رسه اينه که توصيف و تبيين سکولار درباره هر پديده اي در واقع تنها درباره مفاهيم و موضوعات ديني سکوت مي کنه. هرچند گاهي کساني که اهل لفاظيهاي بيشتري در قالبهاي ايدئولوژيک و فلسفي هستند درباره امور اقليم دين اونها رو اثبات ناپذير، کشدار، غيرقابل تعريف يا احياناً موهوم و خرافه تلقي مي کنند. يا گاهي صرف سکوت درباره مفاهيم ديني به طور ناخودآگاه و در طولاني مدت در اذهان اين برداشت رو بوجود مياره که دين از عرصه مسائل زندگي بشري حذف شده. چنان که گويا موجود نيست و واقعيتي نداره. اما در واقع سکولاريسم به معناي دقيق خودش هيچ کدوم از اين معاني رو نمي رسونه. تنها درباره دين سکوت کرده و اظهارنظري نمي کنه. تفسير و نگاه سکولار به جهان جاي نگاه اصطلاحاً ديني به زندگي رو تنگ نمي کنه بلکه اين دو نوع نگاه در امتداد و در طول هم هستند. يعني اين دو برداشت تضاد و برخوردي با هم ندارند بلکه نگاه ديني ادامه و تکمله اي بر نگاه سکولار هست و در حوزه هايي که نگاه عقلگرا و تجربه گراي دهري مسلک سکوت مي کنه اظهارنظر و طرح ادعا مي کنه. دهريگري که صرفاً مبتني بر عقلگرايي و تجربه گرايي باشه تعارضي با دين نداره بلکه ممکنه اين معارضه بعداً و در مرحله ايدئولوژيک و فلسفي بهش افزوده شده باشه. صرف مستندات و داده هاي عقلگرايانه و تجربه گرايانه تأييد کننده يا حداقل قابل انطباق با باورهاي ديني هستند. اين داده هاي زبان بسته بستگي به طرز نگاه و بينش ما داره که چطور زبان به سخن بگشايند. حداقل زماني که چنين مستنداتي نوعي نظام مندي و هدفمندي رو در پديده هاي جهان به ذهن متبادر مي کنند تصديق کننده آراي دين باوران محسوب خواهند شد.
زیرنویس: هشت تأمل رنگی قبلی تو وبلاگ قدیمی اومده بود.

مشارکت مسلمانان در کشاورزی

مقدمه

اسلام از ابتدا کشاورزي را تشويق مي نمود. چندين آيه در قرآن در ارتباط با کشاورزي به عنوان بخشي از روند خلقت و زندگي بر روي زمين هستند. به همين ترتيب احاديثي که مسلمانان را به کشاورزي تشويق مي کنند فراوانند. در اين ارتباط حاکمان مسلمان توجه بسياري به کشاورزي که يک فعاليت اقتصادي عمده بوده و ستوني از خزانه مسلمانان را تشکيل مي داد داشته اند. بنابراين تلاش مداومي در جهت اصلاح زمين براي کشاورزي، حفر نهرها و مجاري آبياري و در صورت نياز واگذاري زمين براي انجام کار کشاورزي صورت مي گرفت. اين در تاريخ ثبت شده است.

علاوه براين کشاورزي به عنوان اصلي براي سکونت انسان بر روي زمين در نظر گرفته مي شد زيرا هرگاه مردم شروع به شخم زدن زمين، کاشت محصولات، نگهداري و تکثير آنها مي کردند مجبور به سکونت شده و زندگي چادرنشيني را رها مي کردند.

در مقاله پيش رو تمرکز بر سه جنبه علاقه مندي به گياهان در تاريخ اسلامي قرار خواهد داشت: جنبه زبان شناسانه، استفاده از گياهان دارويي و محصولات گياهي در پزشکي و توسعه صحيح علم کشاورزي.

کشاورزي و گياهان در زبانشناسي و پزشکي

زبانشناسان توجه ويژه اي براي جمع آوري و ثبت اسامي گياهان و واژه هاي تخصصي مرتبط با کشاورزي داشته اند. اين تلاش تأمين کننده گنجينه اي غني از لغات شد که در چندين فرهنگنامه تخصصي از قبيل المخصص اثر ابن سيده انعکاس يافته است. کسي که شانس مرور مقالات زبانشناسانه آن را درباره کشاورزي داشته باشد کاملاً تحت تأثير دقت و اطلاعات مفهومي آن قرار خواهد گرفت. اين موضوع به خصوص در جنبه علم آناتومي گياهي قابل لمس مي باشد. در اين مقالات توصيفي دقيق درباره گياه در تمامي مراحل رشد آن نگاشته شده است.

در پزشکي، مسلمانان با توجه به مشخصات و خصوصيات پزشکي هر گياه به آن توجه داشتند. داود بن عمر الانطاکي درباره آويشن وحشي چنين مي گويد: يک گياه وحشي اغلب تيره با برگهاي ريز مي باشد. نوعي از آن که آويشن کوهي خوانده مي شود برگهاي بزرگتري دارد که طعم آن تندي کمتري دارد در حالي که آويشن باغي همچون نعناع کشت مي شود. اين گياه يک ضدسم برعليه قولنج و تقريباً تمامي سموم مي باشد. براي تمامي غذاها طعمي مطبوع پديد مي آورد و خون را تصفيه مي کند.

جنبه هاي گوناگون سنت کشاورزي اسلامي

هسته سنتهاي کشاورزي اسلامي در آنچه که زراعت الارض خوانده مي شود نهاده شده است که در اين تحقيق به طور کلي موضوع مورد بررسي مي باشد. مناسب خواهد بود در اينجا به ابن الاوام اشاره کنيم که اين اصطلاح را چنين تعريف مي کند: کشت زمين به معناي ترميم زمين، کاشت درخت، پرورش غلات و حبوبات و نگهداري از چنين محصولاتي مي باشد. علاوه بر اين نيازمند دانش مناسب درباره زمين حاصلخيز، نيمه حاصلخيز و باير مي باشد. همچين آگاهي درباره انواع درختان و گياهاني که در زمين کشت مي شوند و انتخاب بهترين نوع و مناسبترين زمان، آب، حشره کش و کود براي هر نوع از گياهان و درختان امري اساسي است. چگونگي نگهداري و ذخيره محصولات نيز بخشي از کار است.

محدوده وسيع دانش کشاورزي نيازمند چيزي بيشتر از يک ارزيابي مختصر مي باشد. بنابراين پس از اين ما تنها به برخي جنبه ها خواهيم پرداخت.

الف: خاکها در فرهنگنامه نويسي

دانشمند آندلسي ابن الاوام در کتاب مشهور خود با عنوان کتاب الفلاحه مي گويد: اولين چيزي که در کشاورزي بايستي درباره اش دانست خود زمين است که آيا مناسب کشت است يا خير. کسي که در اين مورد نداند موفق نخواهد بود. اين عبارت به روشني مشخص مي سازد که دانشمندان کشاورزي بايستي اطلاعات وسيعي درباره زمين، طبيعت آن، انواع آن، گياهان و درختاني که در هر نوع آن کشت مي شوند، سرما، گرما، درجه رطوبت، خشکاندن آن و تأثير هرکدام بر گياهان داشته باشند.

عليرغم تنوع و تفاوتهاي طبيعت خاکها، آنها را مي توان براساس نوعشان به اين شکل طبقه بندي نمود: نرم، سخت، کوهستاني، ماسه اي، سياه، سفيد، زرد، سرخ، خشن و قرمز.

براي آگاهي يافتن درباره به تحليل رفتن درختان در بين ساير عوامل بايستي به نوع خاک توجه نمود بنابراين چنان که امروزه دانشمندان کشاورزي توصيه مي کند بايستي خاک را عوض نمود. علاوه بر اين توصيه شده است خاک درختان و گياهان تزئيني هر شش ماه تعويض شود.

ب: مهندسي آبياري

برخي از روشهاي آبياري که بوسيله مسلمانان مورد استفاده قرار مي گرفت ساده و برخي پيچيده بود. اين روشها از کشوري به کشور ديگر متفاوت بود. مورخي به نام الحمداني در يمن درباره السمان که يک منبع آب مشهور است مي گويد: آب بسيار عميق است، از هفتاد تا صد باع (هر چهار باع معادل سه متر است). همچنين چاههاي مصنوعي و درياچه هاي کوچک براي جمع آوري و ذخيره آب وجود دارند که از اطراف بوسيله سنگهاي سخت در بر گرفته شده اند.

مهندسان آبياري خوماراويه روش عجيبي براي آبياري طراحي کرده بودند. آنها تنه درختان را با آلياژ برنج پوشانده و از ميان آنها لوله هايي هدايت مي کردند که از طريق آن آب به مجاري آماده شده که در باغ گسترده بودند جريان مي يافت.

جغرافيداني بعه نام الاستخري در کتاب خود با عنوان المسالک و الممالک گزارش مي کند: در مرو سازماني وجود داشت که به طور اختصاصي براي مديريت آب تشکيل شده بود و کارکناني در حدود ده هزار نفر داشت.

قوانين و روشهاي آبياري که از تاريخ اسلامي بر جاي مانده اند چنان مؤثر بودند که بقاياي آن در گذر زمان باقي مانده و هنوز در برخي از بخشهاي آندلس در اسپانياي امروز در حال اجرا و مورد استفاده هستند. شوراي آب والنسيا هنوز هر پنجشنبه جلسات خود را برگزار مي کند چنانکه در دوران حکومت اسلامي باستاني چنين مي کرد.

شواهد بيشتر درباره علم مهندسي آبياري پيشرفته مسلمانان، بقاياي ساختمانهايي مي باشد که در دروازه فوخره در ساحل رود نهروان نزديک سامرا در عراق يافت شده است. دانشمندي با آناليز مواد آن گزارش کرده است که مواد به کار رفته در استوانه اي که محل جريان آب بوده است از گل و رس خالص به عنوان عامل کمکي براي ذوب نمودن تشکيل يافته است. زماني که اين لوله در دماي ذوب اوليه 1050 درجه سانتيگراد ذوب شد تبديل به ماده زنگ نزن ديگري شد.

در هر کتاب کشاورزي توضيحاتي درباره انواع آب و اين که چه مقدار از آن براي انواع گياهان مناسب است مي يابيم. همچنين توضيحات مفصلي درباره چگونگي اکتشاف آب در زمين، روش حفر زمين و انجام آزمايشاتي براي يافتن آب پنهان در زمين آمده است.
دانشمندان عرب قادر بودند آب را از دل چشمه هاي جوشان با استفاده از لوله هاي سربي بيرون بکشند. آنها همچنين از ابزارهاي مهندسي براي اندازه گيري ارتفاع زمين براي حفر مجاري آبياري در زير سطح زمين استفاده مي کردند. آنها همچنين ابزارهايي اختراع کردند تا سطوح آب رودخانه ها را اندازه گيري کنند.

ج: کودها

ابن الحجاج مي گويد: بايد دانست اگر زمين کود داده نشود ضعيف مي شود ولي اگر بيش از حد کود داده شود مي سوزد. اين نظريه نشانگر يک منظر دورانديشانه و يک ذهن هوشمند است. در طول زمان گياهان منابع غذايي زمين را به تحليل مي برند و در نتيجه نياز است آن را جايگزين نمود ولي در اين کار نبايد افراط کرد. از اين جهت دانشمندان کشاورزي توصيه مي کنند از روش استفاده اي که بر روي بسته هاي حمل کود درج شده است به دقت بايستي پيروي کرد.

به خاطر اهميت کودها ابن بصال، ابن حجاج و ابن الاوام به طور مفصل درباره انواع کودها و تناسب آنها براي انواع زمين و گياهان بحث کرده اند. آنها همچنين درباره استفاده از برگ درختان براي خاک و کودهاي کمپوست سخن رانده اند. ابن بصال اينها را به سه نوع تقسيم نموده است که يکي از آنها تنها مخلوطي از علف، يونجه و خاکستر مي باشد که در حفره اي ريخته شده و بر روي آن آب مي ريزند تا در طول زمان بپوسد. استفاده از کودها تنها محدود به اصلاح زمين و گياهان مي شد. ابن بصال مي گويد کدو تنبل ابتدا بر روي سکوهاي کود کاشته شده و سپس هنگامي که به اندازه کافي استحکام يافت به خاک معمولي منتقل مي گردد.

د: هنر کشت

اغراق نخواهد بود اگر بگوييم دستور کار هنر کشت در رساله هاي کهن عربي هنوز امروزه معتبر است. نويسندگان آنها نوشته هاي خود را براساس تجربه و مشاهده اصول اساسي گياهشناسي و کشاورزي تأليف نمودند. آنها با انتخاب زمين و گونه هايي از گياهان که مناسب زمين باشد خاک را آماده مي ساختند.

در اين راستا ابن بصال درباره کشت کدو تنبل مي گويد: در کشورهاي سردسير مانند آندلس کدو تنبل بايستي طي ژانويه بر روي سکوهاي پوشيده شده با کود کشت شده و سپس در طول ماه آوريل زماني که به اندازه کافي قدرت يافته باشد بايستي به خاک دائمي خود انتقال يابد. او درباره اين که چگونه کشت با کود انجام شود پيشنهاد مي کند: ابتدا کود را مسطح نموده و سپس حفره هاي کوچکي با فاصله حدود بيست سانتي متر ايجاد مي کنيم. در هر حفره چهار تا پنج بذر در حالي که لبه باريک آنها رو به بالاست قرار مي دهيم. سپس بذرها را با پنج سانتي متر کود مي پوشانيم. سپس هر حفره به طور کامل با برگ کلم پوشانده مي شود. برگهاي کلم به عنوان چگالنده عمل مي کند زماني که رطوبت کود بالا مي رود بوسيله برگها متراکم مي شود و به شکل قطره هاي آب براي آبياري به سوي گياهان باز مي گردد. زماني که گياه به اندازه کافي رشد نمود به قطعاتي از زمين که کرت بندي شده است انتقال مي يابد. اين روند پيچيده يادآور آبياري مدرن قطره اي و گلخانه ها است.

درباره پيشرفت هنر کشت يکي از موضوعات اين بود که برخي سبزيجات همچون اسفناج در تمامي سال کشت مي شد. ابن الفقيه الحمداني مي گويد در عراق همه انواع ميوه ها و سبزيجات در هر زماني از سال يافت مي شود.

ه: مقابله با بيماريهاي کشاورزي

متخصصان کشاورزي عرب بر پيگيري بيماريهاي گياهان تمرکز نموده و به طور کامل درباره آنها نوشته اند. حتي لغت نويسي همچون ابن سيده يک فصل کامل در المخصص درباره دلايلي که باعث مي شود يک گياه خوب رشد نکند نوشته است. او همچنين يک فصل را به بيماريهاي خوردگي که برگهاي گياهان را تحت تأثير قرار مي دهد اختصاص داده است و فصل سوم را به بيماريهاي گياهان، نخلها و تنه درختان اختصاص داده است.

صاحبان گياهان علاقه مند بودند گياهان خود را معالجه کنند تا محصول بيشتري توليد کنند. کسي که کتابهاي عربي درباره کشاورزي را بخواند در خواهد يافت آنها روشهاي سخت گيرانه اي براي محافظت از درختان و گياهان در پيش مي گرفتند که گاهي با خرافات در مي آميخت.

براي مستندسازي در اين مورد کافي است اينجا به دو روش درمان که ابن بصال گزارش نموده است اشاره کنيم. اولي درباره قارچي است که به ساقه کدو تنبل حمله کرده و آن را خشک مي کند. درمان شامل دفن کردن قسمت بيمار درون خاک مي باشد به اين اميد که يک ساقه جديد رشد خواهد کرد. دومي بوسيله ابن الاوام توصيف شده است که از متن ابن حجاج نقل کرده است. او مي گويد: اگر ديده شد که درختي محصول اندکي داده شاخه هاي ضعيفي دارد و ميوه هاي آن کرم زده بوده و بيش از حد معمول ميوه هاي آن بر زمين مي افتند اين به آن معناست که خاک نامناسب است. براي درمان آن نياز است در اطراف ريشه با فاصله دو و نيم متري از ساقه اصلي خاک را برداشته، حفره را با خاک جديدي از سطح يک خاک ديگر جايگزين نمود و سپس آن را به شدت با چوب کوبيد. اگر ريشه ها نيز پوسيده بود آن ريشه ها را قطع نموده سپس کود طبيعي اضافه گردد. اگر ريشه ها بوسيله کرمها خورده شده باشد به کود خاکستر اضافه شود. چنانچه خاک بسيار مرطوب باشد حفره با خاک خشک قرمز يا ماسه دريا يا رودخانه و کود مانده پر شود.

ابن حجاج توضيحات خود را درباره احتمالات انواع بيماري با توصيفاتي مفصل درباره اين که چگونه با آن بيماريها مقابله گردد ادامه مي دهد. خوب است در اينجا ذکر کنيم که متخصصان مسلمان درباره اهميت خاکستر در کشتن کرمها و حشرات که طي فساد کود بوجود مي آمدند آگاهي داشتند.

و: هنر پيوند زدن درختان

روند پيوند زدن درختان به اين معنا که ماهيت يا نوع وحشي آنان را به يک نوع خانگي و اهلي تغيير دهد به طور اتفاقي انجام نمي شد بلکه بايستي براساس قوانين مشخصي انجام مي شد. اين آن چيزي است که ما از مقدمه ابن بصال درباره پيوند زني مي آموزيم. او مي گويد: پيوند زدن نيازمند تحقيق و مشاهده مي باشد زيرا ناکامي در اين مسير فراوان رخ مي دهد. از سوي ديگر پيوند زدن مفيد است زيرا توليد محصول درخت را افزايش مي دهد. بايستي ماهيت و سن درخت را دانست و زمان مناسب را براي پيوند زدن انتخاب نمود.
دانشمندان مسلمان تنها قوانين، روشها و انواع پيوند زدن را بيان نمي کردند بلکه اقدام به پيوند زني انواع نامعمولي از درختان مي نمودند از قبيل پيوند زدن انجير بوسيله زيتون و رز بوسيله انگور، سيب و بادام.هنر پيوند زني در تولدو چنان پيشرفته بود که تاريخ نگاري به نام ابن سعيد مي گويد انواع بسيار فراواني از ميوه ها را بر روي يک درخت ديده است.

ز: نگهداري ميوه ها و محصولات کشاورزي

راههاي گوناگوني براي نگهداري ميوه ها و محصولات کشاورزي وجود دارد. ما در اينجا غيرمعمول ترين آنها را مورد اشاره قرار مي دهيم. ابن حجاج مي گويد سيب، انار، به، گلابي، ليمو و انگور بوسيله ظروف شيشه اي بر روي درخت قابل نگهداري هستند. اين ظروف دهانه باريک اما قسمت داخلي حجيمي دارند تا قادر به نگهداري ميوه در زماني که رسيده است باشد. ميوه در مرحله گل دادن وارد اين ظروف شيشه اي مي شود و ظرف به نحو محکمي به شاخه بسته مي شود تا از وزش باد حفظ گردد. چنانچه نياز باشد ميوه براي مدت طولاني در ظرف شيشه اي بماند آنگاه ظرف بايستي از پايين خم شود تا اجازه تهويه داده شود.

چنانچه ميوه ها در عسل فرو برده شوند براي مدت طولاني بدون تغيير حفظ خواهند شد. ابن بصال مي گويد سيب را مي توان در ظروف مخصوص که کف آن از قطعات پارچه کتان پوشانده شده است نگهداري نمود. سيبها را بر روي کف مرتب نموده و پس از اين که اولين رديف کامل شد قطعات کتاني ديگر بر روي آن قرار داده مي شود و لايه دوم سيبها چيده مي شود و به اين ترتيب تا پر شدن ظرف کار ادامه مي يابد. در نهايت ظرف با کتان و گل رس مسدود شده و در مکان خنکي نگهداري مي شود. براساس تجربيات مدرن ما آيا اين ايده اصلي براي حفظ سيب در يخچال نمي باشد؟

ابن الحجاج همچنين بسياري روشهاي محافظت گندم در برابر کرم چوب و شيرين بيان را بيان مي کند که از طريق مخلوط کردن آن با برگهاي انار و مقداري از خاکستر چوب بلوط انجام مي شود.

ح: صنعتي سازي محصولات کشاورزي

اين روشي معمول بود که هر کتاب کشاورزي عربي بايستي شامل لااقل يک توصيف مختصر درباره صنعتي سازي محصولات کشاورزي مي بود. به عنوان نمونه چگونگي آماده سازي کشمش، انجير خشک، سرکه، ترشي، مربا، شکر، پنبه، روغنها و عطريات ذکر مي شد.

ابن حجاج توضيح مي دهد چگونه مي توان کشمش توليد کرد. او باغدار را راهنمايي مي کند که خوشه هاي رسيده انگور را براي دو يا سه شب متوالي بپيچاند و بگذارد خشک شوند. اگر او مي خواهد کشمشها را نگهدارد بايستي خوشه هاي خشک شده را در کوزه هايي که با برگ موي خشک شده پوشيده شده است نگهداري نمايد و زماني که کوزه پر شد آنها را با لايه هاي ديگري از برگهاي خشک شده و گل رس بپوشاند و آن را در مکان خنکي که دود و رطوبت نداشته باشد نگهداري نمايد.

يمن در توليد مرباي هويج، ليمو، کدو تنبل و هلو مشهور بود. توليد نوع ويژه اي از عسل تخصص يمن بود و به عنوان يک سوغاتي ارزشمند در مکه و عراق محسوب مي شد. عسل در يمن با خشک کردن آن در آفتاب و نگهداري آن در قوطي هايي براي چند روز به طوري که بسيار سفت شود آماده مي شد، سپس قوطيها مسدود مي گشت.

در مرو هندوانه قطعه قطعه شده و به عراق فرستاده مي شد. ترشي زيتون با عسل، روغن، سرکه، آويشن و گشنيز تهيه مي شد تا طعم مطبوعي به دست آورد.

علاقه مندي دانشمندان کشاورزي کهن در سنت عربي به گلها و رزها عطريات را به صنعت پيشرفته اي تبديل کرد. شهر جور در توليد و صادرات انواع عطريات مشهور بود. فصل دوازدهم کتاب النويري با عنوان نهايت العرب درباره روش تهيه بسياري از عطريات و رايحه ها با استفاده از روش تقطير به تفصيل توضيح داده است.

ط: باغداري و ساير هنرها

فرهنگ اسلامي جنبه هاي زيبايي شناسانه گياهان را ناديده نگرفته است و به اين ترتيب توجه بشر به سوي زيبايي حيرت آور طبيعت جلب گشته که خود يادآور شکوه خداوند مي باشد. از اين جهت توجه ويژه اي به باغها که انواع گوناگوني از رزها، گياهان و گلها در آن کاشته شده بود صورت مي گرفت. تاريخ نگار مشهور المغريضي در توصيف باغ خوماراويه مي گويد او انواع مختلفي از درختان را در باغ خود کاشته است. او درختان نخلي با ارتفاع متفاوت کاشته است. يک مرد ايستاده به ميوه هاي برخي درختان دسترسي داشت در حالي که ميوه هاي برخي ديگر در دسترس يک مرد نشسته بود. طعم هر کدام متفاوت بود. رز و زعفران نيز علاوه بر گياهان ديگر کاشته شده بود و يک باغبان براي نگهداري مطلوب از باغ گمارده شده بود.

در کنار ساير هنرهاي کشاورزي که در سنت عربي کشاورزي توجه را به خود جلب نموده بود توليد نوعي انگور بي دانه، رزهايي که به طور دائم گل بدهند و نوع مشابهي از سيب نيز اهميت يافته بود. آنها همچنين قادر بودند رنگ رزها و گلها را کنترل کنند. در نهايت آنها قادر بودند پرتقال را در آبگيرهايي که بوسيله مخازن آب احاطه شده بودند پرورش دهند به نحوي که به نظر مي رسيد آنها داخل اين مخازن کشت شده اند.

دانشمندان مسلمان دستاوردهاي ديگري در کارنامه درخشان خود ثبت نمودند. با در نظر گرفتن شرايط جوي و نوع طبيعي خاکي که در اختيار آنها بود آنها توانستند برخي گياهان وحشي را اهلي کرده و آنها را در باغها پرورش دهند. چنين گياهاني ابتدا در ظروف مخصوص در فصول مختلف سال و انواع مختلف خاک کشت مي شدند.

ي: گسترش محصولات کشاورزي

در مجموعه اي از تحقيقات قابل توجه که نتايج آن پس از 1974 منتشر شد آندرو ام واتسن از دانشگاه تورنتو اقدام به ثبت تاريخچه انقلاب اساسي توليدات کشاورزي در جهان اسلام و گسترش محصولات کشاورزي در کره جغرافيايي که مسلمانان در آن به تجارت مي پرداختند نموده است. نويسنده همچنين نقش کشاورزي مسلمانان را در تطبيق دادن گياهان حاره اي، انتقال آنها به مناطق گوناگون خاورميانه، توسعه انواع جديدي از غلات و مرکبات براي تطابق با آب و هواي گرم مورد اشاره قرار داده است. نويسنده 726 گياه را ليست کرده است که اسامي لاتين آنها از ريشه عربي اخذ شده است.

تحقيقات اي ام واتسن زمينه ساز تحولي مبنايي در مدنظر قرار دادن تأثير واقعي شده است که سنت کشاورزي اسلامي بر سه قاره آسيا، آفريقا و اروپا طي زماني طولاني تا قرن سيزدهم بر جاي نهاده است. نويسنده اين تحول را به عنوان انقلاب سبز قرون وسطي نام نهاده است که بعداً به عنوان انقلاب کشاورزي مسلمانان، انقلاب کشاورزي اسلامي، انقلاب سبز اسلامي تغيير يافت. تمامي اين اصطلاحات مرتبط با واقعيتي يکسان است که ادعا مي کند تحولي مبنايي در کشاورزي از قرن هشتم تا قرن سيزدهم در سرزمينهاي مسلمانان رخ داده است.

واتسن در اين مورد بحث مي کند که اقتصادي که بوسيله تجار جهان مسلمان در دنياي قديم پايه ريزي شد گسترش بسياري از محصولات و روشهاي زراعي را در بخشهاي گوناگون جهان اسلام و همچنين تطابق دادن محصولات و روشهاي نواحي فراتر از جهان اسلام را در دو سوي مرزها ميسر نمود. محصولاتي از آفريقا مانند ذرت خوشه اي، محصولاتي از چين مانند مرکبات و محصولات متعددي از هند مانند انبه، برنج، پنبه، نيشکر در تمامي سرزمينهاي مسلمانان انتشار يافتند چنان که طبق نظر واتسون پيش از آن در اين نواحي کشت نمي شدند. واتسون هيجده مورد از چنين محصولاتي را که در دوره اسلامي گسترش يافتند ليست کرده است. برخي نويسندگان به اين روند گسترش محصولات متعدد در طي اين دوره اصطلاح جهاني سازي محصولات کشاورزي اطلاق کرده اند. واتسون در اين باره بحث نموده است که ورود اين محصولات همراه با توسعه مکانيزاسيون کشاورزي منجر به تغييراتي عمده در اقتصاد، انتشار جمعيتي، پوشش گياهي، توليد و درآمد کشاورزي، سطح جمعيت، رشد شهرنشيني، گسترش نيروي کار، صنايع وابسته، آشپزي، رژيم غذايي و پوشاک در جهان اسلام شد.

در يک منظر محدود همچنين بايستي به گلهايي اشاره کنيم که بوسيله اعراب به اروپا منتقل شدند: ياسمن، رزهاي آبي و زرد، کاملياي قرمز و سفيد و ساير موارد. به عنوان شاهدي از تأثير اعراب بر گسترش گياهان، مصطفي الشهابي وجود تعدادي از اسامي رزها و گياهان را در زبان فرانسوي تأييد نموده است.

در نهايت شايد جالب باشد سخن را به داستانهايي که در برخي مستندات کهن چيني يافت شده اند که به حدود قرن سيزدهم مربوط مي شوند پايان دهيم. اين مستندات که بوسيله پرفسور گياهشناسي دانشگاه آمريکايي پنسيلوانيا، هويي لين لي، مطرح شده اند بيان مي دارند که سياحاني که از جهان اسلام مي آمدند پيش از کريستف کلمب به آمريکا رسيده بودند که از آنجا انواع گوناگوني از گياهان با خود مي آوردند. اين نظريه محصول نه سال تحقيقات دکتر لي است که طي آن مشغول رديابي آن در سراسر جهان بوده است. مستندات فوق الذکر تأييد مي کنند که مسلمانان عنبه هندي، آناناس، کدو تنبل و ذرت هندي با خود همراه داشته و در ناحيه اي به نام مولان پي پرورش مي داده اند. اين ناحيه ممکن است با برخي بخشهاي آمريکا مرتبط باشد.

زيرنويس: اين نوشته ترجمه اي از اين متن است. ديروز طبق تقويم روز گل و گياه بود.

۱۳۸۹ خرداد ۲۰, پنجشنبه

روزپاره ها چهارم

ديشب با همسر خانومي حرفم شده و باهاش قهر کرده ام. هرچي سعي مي کنم اشتباهشو گوشزد کنم گوش نمي ده و منو مقصر مي دونه. صبح بايد زودتر بيدار شم و فاصله 35 کيلومتري قاين تا محل کارم در اسلام آباد رو طي کنم. هرچند زودتر بيدار مي شم اما ديرم مي شه. بي حوصله و ناراحتم. از خونه که بيرون ميام داداشم اس ام اس مي زنه که حدود يک ميليون پول مي خواد و اين که بعداً از روي وام برخواهد گردوند. پول نقد ندارم ضمن اين که ممکنه خودم طي يکي دو ماه آينده بهش نيازمند بشم. با اس ام اس اين اولين درخواست مالي برادرم رو رد مي کنم. اين باعث مي شه بيشتر ناراحت و گيج بشم که آيا برخوردم درست بوده. سوار ماشين مي خوام بشم که از داخل شهر کنار جاده برم. راننده گير مي ده که چرا جلوتر که براي سوار کردن مسافر ايستاده بوده نرفتم و سوار نشدم. از همچين برخوردي متعجب مي شم و من که منتظرم ناراحتيم رو سر کسي خالي کنم فرصت رو غنيمت شمرده با پرخاش مي گم هر جا که بخوام سوار مي شم. راننده يک جورايي کوتاه مياد. کنار جاده از کنار مسافرکشهايي که توقف کرده اند تا مسافر سوار کنند رد مي شم و کمي اونطرفتر منتظر ماشينهاي عبوري مي مونم. به اين فکر مي کنم که راننده حق داشت چنين انتظاري داشته باشه يا حق با من بوده. يک ماشين عبوري از راه مي رسه و سوار مي شم. راننده مي گه داخل اسلام آباد نخواهد رفت و چون از اونجا تا کنار جاده چند کيلومتر فاصله هست به راننده مرکز اطلاع مي دم تا وقتي به اونجا برسم براي بردنم از کنار جاده به مرکز بهداشت دنبالم بياد. داخل درمانگاه نشسته ام و در حال مريض ديدنم. دو نفرشون با هم حال و احوال مي کنند. يکي که خانم ميانساليه به ديگري که آقاي جوونتريه مي گه چي شده که دکتر اومده؟ و با شوخي ادامه مي ده خانمها شما رو مريض کردند؟ هر دو مي خندند. من با لحني که معلوم نيست شوخيه يا جدي مي گم خانمها همه رو مريض کردند! زن ميانسال مي خنده و مي گه مثل اين که دل پر دردي داريد. با اين شوخي کمي آرومتر مي شم. کمتر اتفاق مي افته تو مسائل غيرحرفه اي با مريضها هم کلام بشم. اون روز اتفاق ديگه اي هم رخ مي ده. يکي از مريضها خانوم جواني هست که بيني متورم و چشمهاي کبودي داره. مشخصه که ضربه اي به صورتش خورده. در جواب سؤال من مي گه دسته گل شوهرمه. احساس مي کنم در برآورد شدت آسيبهاي وارده قصد اغراق داره. در حالي که کارهاشو انجام مي دم با خودم فکر مي کنم اگه با حرف و منطق مي شد با خانمها راه اومد مردها که مجبور نيستند اول کار سخت ترو بکنند. لعنت بر شيطون! اون روز نسبتاً شلوغ بود بخصوص که روز قبلش به خاطر حضورم تو قائن مريض نديده بودم. همونطور که انتظار داشتم مريض ديدن بيشتر آرومم مي کنه و حالمو جا مياره.

بعد از چند شب که دسترسي به اينترنت نداشته ام با ذوق و شوق مي رم تا ايميل خودم رو تو يه کافي نت چک کنم. منتظر ايميل يکي از دوستانم. متن رو مي ريزم رو فلش و نمودار آمار بازديد وبلاگها رو در يک سال اخير هم روي فلش ضبط مي کنم. وقتي به مرکز بر مي گردم يک مريض دارم. بعد از اون وقتي به پانيسون بر مي گردم متوجه مي شم فلش نيست. کمتر همچين اتفاقي مي افتاده. روي ميز شلوغم رو بررسي مي کنم. داخل ساک دستي، داخل جيب لباسها و داخل چمدون رو هم مي گردم. برمي گردم کافي نت و درمانگاه رو هم چک مي کنم. روي فرش و همه جاي خونه رو مي گردم. بيرون مي رم و شب هنگام با استفاده از نور فلاش گوشيم تمام مسير رفت و آمدم رو داخل مرکز جستجو مي کنم. سعي مي کنم خودمو متفاعد کنم فلش گم شده و ديگه کاري نمي تونم بکنم ولي دلم به هيچ کار ديگه اي رضا نمي ده. گم شدن خود فلش زياد مهم نبود وعده اي رو که براي خوندن ايميل دوستم به خودم داده بودم نمي تونستم از خودم دور کنم. براي بار چندم و در حالي که مطمئن بودم فلش پيدا نخواهد شد روي ميز، داخل ساک و جيب لباسهام رو مي گردم. حداقل شايد آروم شم. بعضي چيزا که چند وقت بود ته چمدون مونده بودند و فراموششون کرده بودم پيدا شدند اما فلش نبود. توي حياط و باغچه رو هم نگاه مي اندازم. تو آشپزخونه و يخچال هم سر مي کشم. همه کابينتها رو که هيچ وقت باهاشون سروکار نداشته ام نگاه مي کنم. سعي مي کنم ذهنمو جمع و جور کنم و منطقي به موضوع نگاه کنم. فردا يه فلش ديگه مي خرم و دوباره کافي نت مي رم. اين که ديگه اينقدر غصه خوردن نداره. اون شب هرجور هست صبح مي شه. بيرون که درمانگاه مي رم به ذهنم مي رسه با استفاده از روشنايي روز دوباره محوطه رو بگردم که فلش رو کنار باغچه پيدا مي کنم. ديشب باغچه رو که آب مي دادم کمي گل روش ريخته بود. فکر کردم اگه آب داخل رفته باشه حتماً خراب شده. به لپ تاپ که وصل مي کنم هيچ خبري نمي شه. فکر مي کنم اگه چند ساعت بگذره و خشک بشه شايد درست شه. ظهر که برمي گردم و امتحان مي کنم حدسم درست درمياد. خدا رو شکر مي کنم. ياد گم شدن گوشيم مي افتم که حداقل از نظر ريالي دوازده سيزده برابر اين ارزش داشت. گوشي رو يه بار که به اتفاق همسر خانومي پارک رفته بوديم گم کرده بودم. تازه وقتي مي خواستيم وارد خونه شيم متوجه شدم نيست. زنگ در خونه رو که زديم خبر دادند پيدا شده. قرار شده بود بريم از انتظامات پارک تحويل بگيريم ولي ظاهراً برخلاف انتظار کسي که پيدا کرده بود تحويل نداده بود. احتمال اين که نيروهاي جان برکف انتظامات اونو هپلي کرده باشند هم از ذهنمون رد شد. خداي نکرده برادرزاده نيروي انتظامي که خيلي امين جامعه هستند بودند. فردا صبح مسير رفت و آمد ديشب رو مي گرديم و پيدا نمي کنيم. برخلاف همسر خانومي من از بابت گم شدن گوشي هيچ احساس ناراحتي يا نگراني ندارم. شب که مي خوام مشهد رو به مقصد قائن ترک کنم دوباره به خونه زنگ مي زنند. يابنده آدرس مي ده تا بريم از خودش بگيريم. اينکه چرا تحويل نداده بودند يا اينقدر دير مجدداً زنگ زده بودند معلوم نشد. گناه نيروي انتظامي رو هم پاک کرديم. خلاصه در پيدا شدن گمشده لذتي است که در انتقام نيست. يه آقايي هم گفته دانش گمشده مؤمنه. خدا ننه باباشو بيامرزاد.

معرفی شهر اسلامی

مقدمه

گسترش اسلام به سرزمينهاي مختلف در آسيا، آفريقا و اروپا تأثيري بازگشت ناپذير و فراگير بر توسعه شهري نهاد. طبق فيشل (1956) و حسن (1972) اسلام يک دين شهري است. اعمال، باورها و ارزشهاي ديني به خصوص آنها که مرتبط با سازمان و قدرت مي باشد بر تجمع اجتماعي تأکيد کرده از زندگي بدوي و پراکندگي منع کرده است. شهرهاي اوليه اسلامي از قبيل آنها که در مغرب بودند مانند الفوستات، تونس و رباط براي تعليم اسلام برپا شدند و ايفاگر نقش قلعه ايمان بودند. اينها براي پذيرش نومسلمانان اختصاص يافته بودند همان گونه که مدينه مهاجران مکه را پذيرفت. هاجسون (1974) اينها را دار الهجره جايي که مسلمانان به آنجا مي آمدند تا زندگي اسلامي را به اجرا در آورند و از طريق اين شهرها بود که اسلام به آسيا، آفريقا و اروپاي جنوبي گسترش يافت. بنابراين تعدادي شهرهاي در حال رونق در نتيجه اين نقش ديني ظهور کردند.

تا قرن نهم اين نقش والا بوسيله انگيزه هاي سياسي جايگزين شد به طوري که بخشهاي مختلف جهان اسلام ارتباط سنتي خود را با خلافت مرکزي در شرق گسستند. انشقاقات و تعارضات محلي علاوه بر تهاجم مداوم اقوام بدوي روند پسرفت شهري را بوجود آوردند. در اين زمينه اسجوبرگ مي نويسد: اگر مي خواهيم رشد، توسعه و پسرفت شهرها را توضيح دهيم ما بايد شهر را مکانيسمي در نظر بگيريم که بوسيله آن قوانين جامعه تحکيم شده و قدرت خود را حفظ مي کند و مهمتر از اين يک ساختار قدرت توسعه يافته براي تشکيل و دوام مراکز شهري نيازي اساسي است.

اين شرايط ناپايدار در روند بقا، رشد و تولد شهرها که تبديل به زمين جنگ در اين انشقاقات و برخوردها شده بودند تأثيري مخرب بر جاي نهاد. ظهور يک پايتخت جديد اغلب به قيمت افول يک پايتخت موجود اتفاق مي افتاد. ابن خلدون درباره اين اتفاقات در مقدمه خود اين طور گفته است: بنگر تمامي سرزمينهايي که روستائيان و بدويها در اين چند قرن اخير فتح کرده اند تمدن و جمعيت از آن رخت بربسته است.

پايداري تا ورود عثمانيان در قرن شانزدهم دوباره به دست نيامد. با اين خواسته که خلافت کهن احيا گردد و همچنين براي دفاع در مقابل اشغال سواحل غربي شمال آفريقا بوسيله اسپانيا و پرتغال عثمانيان اغلب سرزمينهاي اسلامي را (جز ايران، شبه جزيره عربستان و مراکش) تحت کنترل درآوردند. آنها آرامش، امنيت و رونق که عناصر اصلي براي احيا و رشد شهري هستند پديد آوردند. دوباره شهرهاي جديد فراواني ظهور کردند و بقيه رشد قابل توجهي يافتند. اين رشد به طور عمده بر اثر تجارت عثماني پيش آمد. با افزايش قدرت اروپاي سلطنتي در قرن هفدهم نقش عمده اين شهرها در جهت تأمين نيروهاي کمکي نظامي براي مقاومت عثماني برعليه تسلط اروپائيان بر درياي مديترانه قرار گرفت. اين تلاشها منابع محلي را تهي نمود و باعث رخداد دوره ديگري از پسرفت شهري شد.

تا قرن هيجدهم و اوائل قرن نوزدهم شهرهاي اسلامي دوره هايي از بيماريهاي همه گير و قحطي را تجربه نمودند (چنان که در شمال آفريقا اتفاق افتاد). اين شهرها سپس به دست قدرتهاي استعماري افتادند. اتفاق نهايي حکم مرگ براي شهر اسلامي سنتي بود که از طريق ورود خصوصيات شکل شناسانه، اجتماعي فرهنگي و اقتصادي بيگانه رخ داد. شهر اروپايي فضايي جديد پديد آورد و به آرامي شهر اسلامي را عملاً از قابليت زيست پذيري خود خالي نمود. کشورهاي اسلامي پس از استقلال در تلاش براي توسعه سياستي از نوسازي در پيش گرفتند که منجر به بيگانه سازي بيشتر بقاياي شهر سنتي اسلامي شد.

اصول طراحي شهر اسلامي

تعدادي از عوامل نقش تعيين کننده اي در تنظيم و شکل دهي نقشه و فرم شهر اسلامي ايفا مي کردند. علاوه بر تأثير ريخت شناسي جغرافيايي محلي و مشخصات شکل شناسانه شهرهاي قديمي، شهر اسلامي همچنين منعکس کننده ساختارهاي عمومي اجتماعي فرهنگي، سياسي و اقتصادي يک جامعه تازه تأسيس بود. به طور عمومي اين موارد شامل اصول زير بودند.

الف: قوانين طبيعي

اولين اصل که بسياري از مشخصات يک شهر اسلامي را تعيين مي کرد تطابق شکل ساخت و ساز و نقشه شهر با شرايط طبيعي بود که براساس وضعيت آب و هوايي و ريخت شناسي جغرافيايي بيان مي شود. اين تطابق با اخذ مفاهيمي چون حياط، بهارخواب، خيابانهاي باريک سرپوشيده و باغچه ها نشان داده مي شد. چنين عناصري براي تطابق يافتن با شرايط هواي گرم که بر محيط اغلب سرزمينهاي جهان اسلام غلبه داشت طراحي مي شده بودند.

ب: باورهاي ديني و فرهنگي

باورها و اعمال ديني که هسته زندگي فرهنگي اين جمعيتها را تشکيل مي داد در سلسله مراتب فضاي شهري و تشکيلاتي به مسجد موقعيت مرکزي مي داد. باورهاي فرهنگي مبني بر جداسازي زندگي عمومي و خصوصي ترتيب فضايي بين کاربريها و مناطق مختلف را تنظيم مي نمود. بنابراين نقشه شهر متشکل از خيابانهاي باريک و بن بستهايي بود که حوزه هاي خصوصي و عمومي را از يکديگر جدا مي نمود و در عين حال کاربري زمين بر جدايي کاربران زن و مرد تأکيد مي نمود. به اين ترتيب فعاليتهاي اقتصادي که متضمن جابجايي و حضور عمومي بود از کاربري مسکوني (سکونت خصوصي) جدا شده و در نواحي عمومي و خيابانهاي اصلي متمرکز شده بود.

ج: اصول طراحي مبتني بر قانون شريعت

شهر اسلامي همچنين قوانين شريعت (قانون اسلام) را در ارتباطات فيزيکي و اجتماعي بين منظومه هاي عمومي و خصوصي، بين همسايگان و گروههاي اجتماعي منعکس مي نمود. اصل خصوصي بودن تبديل به قانوني شد که باعث مي شد ارتفاع ديوار بيش از ارتفاع يک شترسوار باشد. اين قانون در کنار قوانيني همچون حق مالکيت، همگي عواملي بودند که شکل شهر اسلامي را مشخص مي نمودند.

د: اصول اجتماعي

سازمانبندي اجتماعي جامعه شهري مبتني بر گروه بندي اجتماعي بود که از نظر خون، ريشه قومي و منظر فرهنگي با يکديگر سهيم بودند. بنابراين توسعه در جهت تأمين اين نيازهاي اجتماعي به خصوص تحکيم خويشاوندي، دفاع، ترتيب اجتماعي و اعمال ديني هدايت مي شد. اين گروهها شامل اعراب، آفريقاييها، يهوديان و گروههاي ديگري چون آندلسيها، ترکها و بربرها بودند که در شهرهاي مغرب حضور داشتند. اين دسته بنديها در مفهوم محله هاي شهري که در مشرق احيا و در مغرب حومه خوانده مي شدند انعکاس داشت.

عواملي همچون ساختار خانواده گسترده، خصوصي بودن، جدايي جنسيتي و تعامل اجتماعي قوي به روشني در شکل ساخت و ساز متراکم خانه هاي حياط دار ترجمه شده بود. سازمانبندي اجتماعي جامعه شهري مبتني بر گروه بندي اجتماعي بود که از نظر خون، ريشه قومي و منظر فرهنگي با يکديگر سهيم بودند. مسائل اجتماعي و قانوني بوسيله دانشمندان ديني حل و فصل مي شد. ايشان در اماکن مرکزي نزديک به مسجد اصلي (تشکيلات عمومي اصلي) و زندگي عمومي که بيشتر اختلافات در آنجا درمي گرفت زندگي مي کردند. انتقال قدرت سياسي از تشکيلات شورايي در اوائل اسلام به حکومتهاي اقتدارگرا به خصوص در اواخر دوره عثمانيان منجر به انتقال منطقه سياسي از مرکز به حاشيه شهر به شکل قلعه دفاعي شد تا محافظت بيشتري براي حاکمان تأمين نمايد. نمونه هاي چنين تمهيداتي در شهرهاي شمال آفريقا تحت عنوان قصبه يافت مي شود.

عناصر شکل شناسانه شهر اسلامي

بحث درباره اين که شهر اسلامي چيست يا اساساً آيا شهر اسلامي وجود داشته است هنوز به وفور مطرح مي شود. به عنوان نمونه لاپيدوس (1969) مي گويد مسلمانان عرب به طور اختصاصي در شهرکهاي جديد ساکن نشدند. برخي از آنها در شهرهاي قديمي يا روستاها سکونت گزيدند. او اضافه مي کند اعراب انگيزه مشخصي در جهت شهرنشيني در خاورميانه بوجود آوردند بدون آن که سطح توسعه شهري را به طور عمومي بيفزايند و به شهرها مشخصه اي اسلامي بدهند (لاپيدوس 1973). حمدان (1962) با اين نظر موافق است و مي گويد شهرکها در دوره اسلامي توسعه اي بر شهرکهاي قديمي بودند و برخي از مشخصات شکل شناسانه آنها به ارث رسيده بود و برخي مشخصات نيز طي روند اسلام آوردن ظهور کردند.

اعتقاد رو به فزوني بين باستان شناسان و پژوهشگران شهري وجود دارد که الگوهاي خيابانهاي رومي و به خصوص طرح بندي شکنجها تأثير زيادي بر خيابانها و نقشه هاي شهر در مغرب (به عنوان نمونه تونس) داشته است. براون (1986) اشاره مي کند که براي استفاده کردن صريح از مفهوم شهر اسلامي اکراه دارد زيرا از برداشت شرق شناسانه نسبت به آن نگران است. کينگ (1989) اشاره مي کند که نام بردن از شهر اسلامي در غرب ريشه دارد براساس تفاوت نسبت به شهر غربي تعريف مي گردد.

دانشمندان ديگري همچون آيکلمان (1981) حکيم (1976) و السيد (1991) شهر اسلامي را به عنوان يک نمونه متمايز مي بينند که شکل و مشخصات متفاوتي دارد. مباحث مشابه در زمينه شناختن اصول و مشخصات شهر اسلامي و اين که آيا آنها براي کاربرد براي تمامي شهرهاي اسلامي قابل استفاده هستند يا منحصر به مناطق خاصي هستند مطرح مي باشد. اين تناقض زماني وسعت مي يابد که بسياري از مشخصات ثابتي که براي شهر اسلامي اظهار مي شود انعکاس دهنده خصوصيات منطقه و شهر مورد مطالعه مي باشد. با اين حال توافقي عام بين دانشمندان وجود دارد که شهر اسلامي خصوصيات اختصاي دارد که در بخشهاي زير آمده است.

الف: مسجد اصلي

اين مسجد قلب شهر را اشغال مي کرد و معمولاً از اطراف به سوق (بازار) مي رسيد. چنان که در مورد مسجد زيتونه در تونس و مسجد اصلي در اصفهان صدق مي کند. اينجا جايي بود که نماز جمعه برگزار مي شد و در جنب آن مدرسه قرار داشت که تعاليم ديني و علمي ارائه مي داد.

ب: سوقها

سوقها يا بازارها خارج از مسجد اصلي قرار داشت و تأمين کننده فعاليتهاي اقتصادي در شهر بود. کالاهاي قابل فروش معمولاً از نظر چينش فضايي براساس طبيعتشان تقسيم بندي مي شدند. اشياي مقدس همانند شمعها، بخورها، عطرها و همچنين کالاهايي که بوسيله کتابفروشان و صحافان عرضه مهمي شد در نزديکي مسجد فروخته مي شدند (مارسي، 1945). ساير کالاها در فاصله هاي بيشتر پيدا مي شدند. منطقه مرکزي همچنين محل تمرکز براي ساير فعاليتهاي عمومي از قبيل خدمات اجتماعي، مديريت، تجارت، هنرها، صنايع دستي، حمامها و هتلها بودند.

ج: ارک

ارک که قصر حاکم بود با نام قصبه نيز شناخته مي شد و از اطراف با ديوارهاي خود احاطه شده بود. منطقه اي خودمختار بود که مسجد مخصوص به خود، محافظان، دفاتر و اقامتگاههايي داشت. ارک معمولاً در نقطه مرتفع شهر و نزديک ديوار آن قرار داشت.

د: مناطق مسکوني

آيکلمان (1981) مناطق مسکوني را به عنوان خوشه هايي از خانه ها با کيفيتهاي يکساني از زندگي که مبتني بر نزديکي بود توصيف کرده است. نزديکي براساس پيوندهاي فردي، علائق مشترک و انسجام اخلاقي مشترک تعريف مي شود. اين مناطق معمولاً متراکم بودند و هرکدام مسجد مخصوص خود را داشتند که تنها براي نمازهاي روزانه، مدرسه قرآن، طبخ نان، فروش کالاهاي اساسي و ديگر نيازمنديهاي اوليه استفاده مي شد. هرکدام حتي دروازه هاي مربوط به خود را داشتند که معمولاً شب هنگام پس از آخرين نماز بسته شده و بامداد در هنگام اولين وقت نماز گشوده مي شدند. درباره الجزاير و تونس چنين بود. اين مناطق مسکوني همچنين براساس قوميت سازماندهي شده بودند. مسلمانان و يهوديان در گروههاي جداگانه قرار داشتند تا هرگروه بتواند براساس باورهاي فرهنگي خود عمل کرده و آن را گرامي بدارد.

قابل ذکر است که در عين اين حضور فيزيکي چند قوميتي در شهرها که در شکل خوشه هايي بوجود آمده بود، دستگاه پيچيده قضايي از نظر اقتصادي و اجتماعي يکپارچگي بوجود آورده بود که متضمن عدالت براي همه گروهها بود. عدالت در قرآن و گفته هاي پيامبر بسيار مورد تأکيد بوده است.

ه: شبکه خيابانها

شبکه اي از خيابانهاي باريک بين مناطق مسکوني و منطقه مرکزي ارتباط برقرار مي کرد که متشکل از خيابانهاي عمومي، خصوصي، نيمه خصوصي و بن بستها بود.

و: ديوار

يک ديوار مورد محافظت با تعدادي دروازه اطراف شهر را احاطه مي کرد.

ز: منطقه بيروني

قبرستانهايي مجزا براي مسلمانان و يهوديان و بعداً مسيحيان وجود داشت. بازار هفتگي پشت دروازه اصلي که اغلب بازار دام بود ترتيب مي يافت. علاوه بر اين باغها و مزارع خصوصي در اين منطقه وجود داشت.

نتيجه گيري و نکاتي براي امروز

شهر اسلامي با مشخصات فوق از نظر بافت فيزيکي، طرح بندي و کاربريها واجد منطقي فرهنگي، اجتماعي، سياسي و اقتصادي بود که مي تواند براي طراحي و فعاليتهاي نقشه کشي امروز يک درس ارائه دهد. شهر اسلامي به سادگي مي تواند با کارکردها و استانداردهاي زندگي مدرن تطابق يابد و تناسب بالاي خود را با محيط طبيعي، ديني و اجتماعي فرهنگي ما حفظ نمايد. شهر اسلامي هنوز براي نيازمنديهاي شهري جامعه ما کاملاً متناسب و قابل زيست مي باشد و اين حقيقتي است که بوسيله تعدادي از دانشمندان از قبيل ابولوقد (1987) و پروژه هاي معماري بومي حسن فتحي در مصر اثبات شده است.

تا چه حد شهرهاي اسلامي امروزي حيات و پاسخگو بودن شهر اسلامي سنتي را بازتاب مي دهند؟ غيبت هرگونه همگوني بين اصول طراحي اسلامي که در بالا ذکر شد و مشخصات شکل شناسانه شهرهاي اسلامي امروزي مي تواند دليل اصلي باشد که باعث بحران اقتصادي، اجتماعي و هويتي در جوامع شهري شده است. اين بحران هيچ جا بهتر از شهرهاي مغرب قابل نشان دادن نيست به خصوص الجزيره که تضادهاي فرهنگي و هويتي در آن به حد بحراني رسيده و به طور عمده موقعيت امنيتي آن را تحت تأثير قرار داده است. يک نياز فوري براي به کار بستن اين اصول منتهي در يک زمينه مدرن وجود دارد تا شهرهايمان را به زندگي اسلامي برگردانيم.

زيرنويس: اين نوشته ترجمه اي از اين متن است. بايد توجه کرد در بسياري از قسمتها موضوع نوشته، بيشتر شهرهاي اسلامي شمال آفريقا بوده است. نوشته هاي تکميلي گوشه هاي بيشتري از شهرهاي اسلامي را در روشنايي قرار خواهد داد.

۱۳۸۹ خرداد ۱۲, چهارشنبه

روزپاره ها سوم

پشت ميز طبابت نشسته ام. تقريباً اواخر وقت کاريمه. دو خانم يکي بچه به بغل وارد مي شوند. برخلاف توصيه هاي اخلاق پزشکي و اينا هنگام ورود از جام بلند نمي شم، لبخند نمي زنم، به استقبال نمي رم و خوشامد نمي گم. حداکثر اگه کسي از همکاران يا آشنايان نزديک باشه دست به ميز مي گيرم از جام بلند مي شم و با لبخند استقبال مي کنم. موقع خروج بيماران بيشتر اتفاق افتاده با پيشدستي کردن خودشون باهاشون دست داده ام و روي صندلي نيم خيز شده ام. ولي حداقل اين قدر بوده که سعي کرده ام با کلام ارتباط خوبي برقرار کنم.. دست يکي از خانمها برگه آزمايشي هست. مي گيرم و نگاه مي کنم. آزمايشگاه تست ادرار حاملگي رو مثبت گزارش کرده. مي گم مثبته و تا مطمئن بشم منظورمو فهميده اند به زبان عاميانه تري معني مثبت بودن تست رو به چند شکل ديگه بيان مي کنم. تو صورت خود فرد احساسي نيست شايد خجالت مي کشه نشون بده. اما همراهش لبخند مي زنه لابد يعني خوشحاله. طبق معمول ساير موقعيتها اغلب اينجا هم سعي کرده ام در حواشي و نتايج احساسي مسائل پزشکي بيماران دخالت نکنم. شايد خود مريض انتظار نداشته باشه و براي خودم هم وقتگير و انرژي بر هست. بيشتر در اين موقعيت خوشحال مي شوند و گاهي ناراحت. توصيه مي کنم پيش ماما بروند و براي مراقبت دوران بارداري تشکيل پرونده بدهند. بيرون که مي روند با خودم فکر مي کنم و اينطور مي شه که يه آدم جديد پيدا مي شه. يک آدم جديد که تو زندگيش چقدر خواهد خنديد، چقدر خواهد گريست، هزار جور عشق و اميد و رنج و بدبختي رو تجربه خواهد کرد. به همين سادگي شروع شدنش تموم شد. تولد يک کودک در ذهن پدر و مادرش اينطوري با خبر دادن من شروع مي شه. به همين سادگي که اين خانمها پا از اتاقم بيرون گذاشتند آغاز يک انسان واقع شد. همونجا پشت ميز گريه ام مي گيره. زود به خودم ميام که چرا من گريه مي کنم؟ نکنه مريض يا منشي تو بياد؟ نکنه سطح افسردگيم باز بالا رفته اينطور راحت گريه ام مي گيره؟.. نبايد بهشون تبريک مي گفتم؟ اولين کسي که اين خبر رو بهشون مي ده مگه حق داره اين قدر بي تفاوت و سرد باشه؟ برخورد مثبت من چقدر مي تونست براشون کمک کننده باشه و مقدمه خوبي براي آغاز بچه داريشون باشه؟ براي ذهن خودم چي؟ تأثير اين جور برخورد کردن روي خودم چيه؟ عادت کردن و بي اعتنا بودن و بي توجه بودن به زندگي رو در ذهنم تثبيت نمي کنه؟

در راستاي اين ترجمه هايي که درباره تاريخ تمدن اسلامي داشته ام و سعي مي کنم ادامه بدم و مقايسه اش با تمدن جديد غرب به خصوص عطف به کتاب خاستگاه نخست علم جديد که گزارشي ازش تو وبلاگ هم نوشتم يه چيزايي تو ذهنم جمع شده که مي خوام مطرح کنم. فکر کنم قبلاً کمتر اينطور بهش پرداخته بودم. آيا اين سؤال عادلانه ايه که بپرسيم چطور دين در جوامع مسلمان به زمينه اي براي عقب موندگي تبديل شده؟ آيا اين خصلتيه که تنها در قرون جديد در مورد اين جوامع صدق مي کنه يا در قرون پيشين هم اسلام يا علماي اون چنين نقشي ايفا مي کرده اند؟ البته بحث در اين مورد که درباره موجوديتي به نام دين اسلام اساساً چه خصوصيتهايي رو مي شه به درون و ذات خودش نسبت داد و چه خصوصيتهايي ناشي از برخورد و برداشت انسانها و جوامع مختلف درباره اون هست چندان دقيق و قطعي نمي تونه باشه. ولي حداقل چيزي که مي شه گفت اينه که انحصار کردن ادراک و دانشهاي ارزشمند بشري در آنچه که تصور مي شه علم اسلامي و ديني باشه به نظر مي رسه همونطور که در زمان حاضر تأثير منفي در رشد انساني و زندگي جوامع مسلمان گذاشته در قرون گذشته و اوليه اسلامي هم چنين کارکردي داشته. اين وضعيت رو به اين شکل هم مي شه تعبير و تبيين کرد که در واقع اين علماي مدعي اسلامي بوده اند که اگه قائل به چنين انحصاري بوده اند مقصر بوده و فهم زمانمند و شخصي خودشونو به عنوان کليت درک دين تلقي کرده و با اين ديد درباره فهم و دانش بشري هم به قضاوت نشسته اند. خصلت سنتي دين يا برخورد سنتي با دين هم گويا باعث شده جوامع اسلامي در برابر تغييرات جديد مقاومت کنند. شايد چاره اي نداريم بپذيريم اين درک نادرست و ظاهرگرايي درباره فهم دين عامل دروني اساسي در ناکامي تمدن اسلامي بود که در طول قرون متمادي در جريان بوده و جوامع مسلمان رو از رشد و زايندگي بازداشته تا اين که سرانجام در قرون جديد در قياس با غرب اختلاف وضعيت زندگي اجتماعي در حوزه اين دو تمدن به شکل بارزي ظهور کرد. لابد بايد بپذيريم مسلمانان بر اين اساس بايد براي فهم روشن بينانه تري درباره ارزشهاي انساني و آموزه هاي ديني چيزهاي بيشتري از غرب بياموزند. البته بيگمان هميشه انديشمنداني بوده اند که درک بازتر و عميقتري درباره دين اسلام داشته اند اما در عمل ظاهراً در قرون اوليه اسلامي و همچنين در زمان حاضر در مجموعه جامعه مسلمان ديدگاههاي ظاهرگرا غلبه و عموميت داشته اند. صورت بنديهاي بالنده و انساني از درک ديني شايد نياز به زمان بيشتري براي سامان يافتن و عموميت گرفتن در سطح جامعه اسلامي داشته. و اين اقداميه که در حال حاضر زمينه براي اين کار مساعدتر از قرون پيشينه.

کنار باغچه پانسيون قدم مي زنم. هفته هاي قبل نوعي گياه توش ديده بودم که نمي دونستم چي هست. مي گفتم شايد بادمجون باشه. احتمال گل لاله عباسي هم از ذهنم رد شد. آخه نه گلي داشت و نه ميوه اي. از بس زياد بود گفتم شايد يک جور علف هرز و خودرويه. اما اين دفعه متوجه شدم بعضيهاش گل داده اند. غنچه ها آشنا بودند، بقيه بوته ها رو چک کردم شايد گل باز شده اشو ببينم و از تشخيصم مطمئن بشم. بله لاله عباسي سرخرنگ بودند. سرم رو جلو مي برم بو مي کشم. پرتاب مي شم هفده هيجده سال قبل، وقتي خونه مامان بزرگ پر از اينا بود. گريه ام مي گيره. هواي اون دوران مياد تو سرم. دوران دبستان و راهنمايي. کنار باغچه و زير سايه پسته بزرگش يه سال تابستون مي نشستم و از روي يه نقشه جغرافي تو کتاب، نقشه همه دنيا رو روي شوميز پياده مي کردم. اين پروژه تابستونم بود و کلي براش ذوق و شوق داشتم. اين گلها بعد از يه مدت خشک مي شدند و تو کاسبرگاشون دونه هاشون به رنگ سياه باقي مي موند. با بچه ها اينا رو جمع مي کرديم و فکر مي کرديم اينا رو دوباره بکاريم تا در بياد. در حالي که همه اون خاطره ها و سالها گذشته اند چطور اين عطر و بو از اون دوران به اين خوبي مونده و حفظ شده؟ و حالا اومده تو باغچه خونه ام؟