۱۳۸۹ دی ۲۴, جمعه

اینجا؛ ایران

چند روز آخر ماه قبل، بعد از يک و نيم سال که از ترخيص از خدمتم مي گذشت، وقتي هنوز کارتم صادر نشده بود، براي درخواست مجددش، چند روزي به طور اجباري در نهاد شريف و خدمتگزار نيروي انتظامي رفت و آمد داشتم. هرچند رو در و ديوار فرماندهي و يگانها پر از شعارهاي عقيدتي سياسي رنگارنگ بود اما هيچ چيز بيشتر از بي مسؤوليتي و بي نظمي و بي اعتنايي در پرسنل نيروي انتظامي ديده نمي شد. پررنگ ترين اين شعارها بخشي از آيه قرآنه که شعار نيروي انتظاميه و بالاي آرمش درج مي شه: کونوا قوامين لله شهداء بالقسط. از بين شعارهايي که جمهوري اسلامي در اين چند سال سر داده گويا در اينجا و در اين سازمان، اين آيه رو مي شه مصداق و نمونه تمام عياري دونست که عملي شده و بروز يافته. تا جايي که من ديدم از احساس مسؤوليت و نظم مطمئناً در اين نهاد خبري نيست و برعکس، نيروهاي شريف اين سازمان که ادعاي نظم و نظامشون گوش سربازان رو در دوران خدمت کر کرده بود با خونسردي و بي اعتنايي انگار بيشتر به فکر مرخصي و حقوق و مزاياي ريز و درشت سازماني بودند. چه شاهدي روشنتر از اين که يک نيروي تحصيلکرده که يک سال از زندگيشو براي اونها در بدترين شرايط عملياتي طي کرده به جاي اين که روز ترخيصش کارتشو دستش بدن يا کارتشو در خونه اش بفرستن، بايد بعد از يک سال و نيم هنوز 900 کيلومتر از مشهد تا زاهدان راه بياد و چند روز از کارش بزنه تا شايد بتونه مدارکي که يک بار به همت کارداني و مسؤوليت شناسي نيروهاي زحمت کش سازمان، مفقود شده پيدا کنه و دوباره درخواست کارت بده. اونها هيچ کاري براي شما نمي کنند فقط به شما مي گويند چه کاري بايد انجام بشه و قدم به قدم خود شماييد که بايد کار خودتونو رأساً دنبال کنيد. براي هماهنگي بيشتر يک تماس تلفني کوچک داخل سازماني هم براي کار شما انجام نمي شه. کيلومترها راه مدام بين زابل و زاهدان و نهبندان بايد طي کنيد و باز هم نگران باشيد پرسنل شريف نکنه مدارکي رو که شما با زحمت فراهم آورده ايد دوباره گم کنند و چند ماه ديگه همين سيکل تکرار بشه. نيروي انتظامي چنان که در زير آرمش درج مي شه سال 70 تأسيس شده و مي شه به عبارتي اونو يک نهاد انقلابي که در جمهوري اسلامي تشکيل شده دونست. شايد اگر نهادهاي ديگه دولتي سابقه اي در پيش از انقلاب داشته اند و از اين جهت وارث قدري از انضباط و مسؤوليت پذيري و هميت سازماني که قبل از اين وجود داشته، بوده اند يا نهادهاي مردمي منعکس کننده احساس مسؤوليت و نوعدوستي طبيعي و ذاتي انساني کارکنان خودشون هستند اما نيروي انتظامي رو مي شه به طور سمبليک فرزند و نمادي از کيفيت نهادسازي جمهوري اسلامي قلمداد کرد. براي اولين بار تو اين چند روز اينجا معناي واقعي از هم گسيختگي و بي هويتي و بي مسؤوليتي سازماني رو لمس کردم و اين که اين همه شعار و پيام عقيدتي سياسي و آيه و دعا و مراسم مذهبي و سخنراني سازماني هيچ تأثير مثبتي از اين جهت نداشته و به طرز وحشتناکي در اين سازمان که بيشتر از خيلي از نهادهاي ديگه شعائر اسلامي نمود داشته، برعکس همه اين مفاهيم خالي و بي محتوا و ظاهرسازي به نظر مي رسه. هيچ وقت اينطور از جمهوري اسلامي دلسرد نشده بودم. من البته اين چند روز تنها براي صدور کارت پايان خدمت با اين تشکيلات سر و کار پيدا کرده بودم اما مي شه حدس زد افرادي که در زندگي و کار خودشون ارتباط بيشتري با اين سازمان دارند با چنين روالي ممکنه چه بلايي سرشون بياد. منافع فردي و کوتاه مدت نيروها چنان که گاه و بيگاه گفته هايي در تأييد اين حدسيات شنيده مي شه شايد اقتضا کنه حق انسانها به سادگي ضايع بشه و مجرمان و سودجويان جامعه به راحتي پناهگاه امني براي تاخت و تاز خود پيدا کنند. طبق آشنايي که در دوران خدمتم داشتم، درجه داران اين سازمان اغلب از پايينترين طبقات اجتماعي که راه ديگه اي براي امرار معاش پيدا نمي کنند گزينش مي شوند. خود سازمان هم معامله شرافتمندانه اي با اعضاي خودش نمي کنه و عليرغم آموزشهاي نظري دهن پرکن، در عمل بيعدالتي و بي مسؤوليتي رو به طور سامانمند و پايدار به افرادش انتقال مي ده. اگه دلسوزي و اراده اي در اين سازمان و به طور عامتر در اين نظام براي بهتر شدن وجود داره با زندگي و رفتار عملي و واقعي مناسب و انساني و فراگير شدن تدريجي اون بايد به احوال محتضر اينها ساماني داد. با روشن بيني و انصاف بايد به تجربه انساني سازمانها و نظامهاي ديگه بشري نگريست و از اونها درس گرفت. اونطور که به نظر مي رسه به صرف شعار و آيه و حديث و تخطئه ديگران نمي شه امور رو به سامان آورد. چند سال پيش، فکر مي کنم به مناسبت دهه فجر بود که پارچه نوشته هاي متحدالشکلي تو شهر مي ديدم که زندگي کردن در نظام طبيه اسلامي رو باعث خشنودي مي دونست. تو چند ماه اخير هم چند لوح سپاس دولتي ديده ام که چنين محتوايي داره و با لحني رياکارانه و با خود شيريني در پيش در آمد متن خودش، از زندگي کردن در سايه نظام متعالي اسلامي و دولت عدالت گستر ابراز سپاس و شکرگزاري کرده. نظام و حکومتي رو نمي شه به صرف اسم اسلاميش طيبه و متعالي دونست و از زندگي درش خشنود بود و به خود باليد. به جاي اين حرفاي توخالي و بي ارزش، رعايت نظم و مسؤوليت و حق و انصافه که ارزشهاي اصيل و واقعي بشريه و به باور نگارنده در قالبهايي اسلامي به بهترين درجات اين ارزشها مي شه رسيد. اما با دميدن از طرف گشاد شيپور کار چنداني از پيش نخواهد رفت.

اين پريشاني و نابساماني سازماني در بسياري از نهادهاي ديگه در ايران امروز با شدت و ضعفهايي لمس مي شه و برخلاف شعارهاي رسمي و اداهاي تبليغاتي متداول دولتي چندان جاي خشنودي و سپاسگزاري درباره نظامي که چنين تحفه اي براي مردمش آورده باقي نمي ذاره. بزرگترهايي که اوضاع اداري و سازماني نظام سابق و دوران شاه رو لمس کرده باشند بيشتر از بقيه مي تونن اين برداشت رو تأييد کنند. هرچند سوگيريهاي ايدئولوژيک برخي مسؤولين نظام از گذشته تا امروز در پيشامد چنين وضعي بي تأثير نيست. اين که گويا به صرف اسم اسلام و آيه و حديث خوندن و نصيحت و وعظ کردن و دستور و بخشنامه صادر کردن مي شه کشور رو اداره کرد و هنوز سرکه نشده مويز شده اند و تداوم راستين تجربه هزاران ساله بشري در قالب تمدن امروزي غرب رو ورشکسته اعلام مي کنند. اين گونه مديريت صلواتي و فله اي و عوامفريبانه و تخطئه نظامهاي انديشيده شده و سامانمند فکري و مديريتي موفق جهاني البته به زحمت نتيجه اي بهتر از اين در پي خواهد داشت. صرفنظر از چنين اشتباهات معرفتي و ايدئولوژيک که گويا بسيار ريشه دارتر از اين هستند که بشه به اين سادگي از اونها خلاصي يافت برخي اتفاقات اجتماعي هم بوده اند که در اين چند دهه زمينه ساز اين نابسامانيها شده و نمي شه کسي رو در مورد اونها مقصر دونست. مهمترين اين اتفاقات بزرگتر شدن ناگهاني جامعه شهري يا تلاش نظام براي هرچه همه گيرتر کردن خدمات خود براي آحاد جامعه ايراني بوده. به عبارت ديگه اگه پيش از انقلاب عملکرد دستگاههاي دولتي نظم و سلامت اداري به مراتب بهتري داشت اما حوزه خدمات رساني بسيار کوچکتري هم داشت اما پس از انقلاب دولت با تلاش براي خدمت رساني به اقصا نقاط ايران مجبور شد نهادهاي خودشو به طور فوق العاده اي رشد داده و نيروهاي خودشو که شايد زمان و امکانات کافي براي آموزش و تربيتشون نداشت به شدت افزايش بده. به عبارتي ناخواسته و ناگزير کميت فداي کيفيت شد. ضمن اين که صرف شهرنشيني که در اين دهه ها رشد زيادي داشته به معناي گسست لااقل نسبي از پيوندهاي اخلاقي و انساني سنتي پيشين بوده و به ناپايداري و نابساماني اجتماعي و سازماني مدد رسونده. تا پيدايي و استقرار نظام اخلاقي جديد، جامعه لاجرم بايد فشارها و نارضايتي هايي رو تحمل کنه. ماهيت انقلابي اتفاقي هم که در سال 57 رخ داد به طور طبيعي نمي تونست اجازه بده نظامهاي فکري و مديريتي سابق دست نخورده به حال خود رها بشه. تا رسيدن به نظامهاي فکري و مديريتي متعادل جديد به طور طبيعي بايد منتظر بود تا نسل جديدي از متفکران و مديران رشد کنند و آزموده شوند. بنابراين به طور خلاصه در عمل در کوتاه مدت به ضرر جامعه شهرنشين قديمي، جامعه نوظهور شهري ايران که اکثريت جامعه رو تشکيل مي دهند در اين چند دهه نسبت به سالهاي پيش از اين کيفيت زندگي بهتري تجربه کرده اند و در درازمدت بهاي استقرار نظام فکري و مديريتي مطلوب بومي و سازگار با ارزشهاي ديني، در شکلي خوش بينانه تحمل چند دهه نابساماني مديريتي و فکري در لايه هاي مختلف مسؤولين نظام است که به طور منطقي گريزناپذير به نظر مي رسه.

هیچ نظری موجود نیست: