۱۳۸۹ آذر ۱۱, پنجشنبه

شبی به سبک آژانس شیشه ای

در حالي که شب از نيمه گذشته در بين شبکه هاي تلويزيون دنبال همدمي براي لحظه هاي تنهايي آخر شبم مي گردم که مي بينم شبکه اول گويا به مناسبت هفته بسيج آژانس شيشه اي گذاشته. فيلم رو از اونجا مي بينم که دکتر تو بيمارستان در حال معاينه عباسه و بعد مي پرسه چند وقته اون ترکش تو گردنشه. فيلم که با مردن عباس تموم مي شه با خودم فکر مي کنم نتيجه اون همه فراز و نشيب و درگيري و بدبختي چي شد؟ به نظرم مي رسه فيلم نمايش خوبي از زندگي به هم ريخته و آکنده از ناکاميهاي رنگارنگ آدمهاست. عباس و کاظم اگر به لندن هم مي رسيدند و از پيامدهاي اتفاق تو آژانس خلاصي مي يافتند هزينه درمان رو غير از اميد به کمکهاي بچه شيعه هاي پاکستاني از کجا مي خواستند تأمين کنند؟ حتي سلحشور (رضا کيانيان) هم در برنامه هاش براي غائله کاظم موفق نبود و احمد با هلي کوپتر از آسمون پايين مياد تا کار ناتمام بنز شخصيتي که اون بدون سوئيچ به استقبال عباس و کاظم فرستاده تموم کنه. در بخشي از فيلم که گروگانها با گوشي همراه با خانواده هاشون صحبت مي کنند، در همون چند جمله که از هرکدوم مي شنويم همين پريشاني و تلخکامي در وضعيت اونها هم لمس مي شه. به روايت اين فيلم زندگي شايد تجربه مستمري از شکستهاست که با شکست هم تموم مي شه. تنها تفاوت آدمها در اينه که در چه مسير و در چه وضعيتي اين شکستها رو تجربه مي کنند. از معدود مواردي که تجربه اش از شکست کوتاهه خانمي است که از خارج اومده تا شب عيد رو کنار والدينش باشه و به کاظم تراولهاي بين المللي که همه جا نقد مي شه تعارف مي کنه. هرچند داستان کاظم رو نفهميده ولي اولين کسيه که براي رهايي جلو مياد و بعد از فرياد کاظم هم عقب نمي ره. کاظم هم با گفتن اين که نمي دونه در آينده چه افسانه اي ازش خواهد ساخت درو باز مي کنه تا بره.

نکته ديگه فيلم نمايش تنهايي آدمهاست. فاصله قابل توجهي که هميشه بين آدمهايي که در انتهاي آژانس جمع شده اند با کاظم و عباس که به هم نزديکترند. در نظر و عقيده هم اين فاصله ديده مي شه و در طول فيلم کم نمي شه. اين هر دو در نمايي از فيلم که در پس زمينه چهره درشت کاظم تصوير مبهم گروگانها در عقب سالن ديده مي شه که در حال اظهارنظر کردن درباره او هستند به خوبي نمايش داده شده. کاظم با همرزمهاش و از جمله عباس هم فاصله داره. اين نسخه ايه که فقط براي خودش پيچيده شده. او بنا به وظيفه اي که خودش احساس مي کنه بايد عمل کنه هرچند نظر و خواسته هرکدوم از همرزمها با اون فرق داشته باشه. اين فاصله در بخشهايي از فيلم که عباس بين گروگانها مي ره يا اونها پيشش ميان تجسم پيدا مي کنه. در صحنه اي که احمد در شرف بردن عباس از آژانس هست تنهايي عباس هم ملموس هست. موقعي که عباس پيش کاظم مياد تا خداحافظي کنه مي گه نه لندن و بيمارستان مي ره، نه سر زمينش بر مي گرده و نه پيش همسرش مي ره، فقط به خاطر اون مي ره. يعني فقط به خاطر تو از تو دور مي شم. هرچند در نهايت دلش نمياد کاظم رو در اون وضعيت تنها بذاره و منصرف مي شه. بين کاظم و خانواده و همسرش هم فاصله اي هست. اختلاف نظري که با سلمان سر فروش ماشين دارند يا سؤال سلمان از پشت نرده که از پدرش مي پرسه آيا ازش بدش مياد؟ مادرش بهش گفته هنوز باباشو نشناخته. در صحبت تلفني کاظم سعي مي کنه فاطمه چيزي از داستان بو نبره. وقتي مي خواد از ته دل باهاش درددل کنه اين کار رو تنها مي تونه با نوشتن رو سربرگهاي آژانس که تا صبح نخوابيده و نوشته انجام بده. فاطمه هم که عليرغم تلاش کاظم در جريان داستان قرار مي گيره کار بيشتري از فرستادن چفيه و پلاک نمي تونه انجام بده. راه ارتباط مستقيمتر و صريحتري بين آدمها وجود نداره هرچند در ظاهر نزديکي و همراهي بيشتري نسبت به کاظم و فاطمه داشته باشند که يکي در آژانس در کربلاي زندگي خودش گرفتار شده و يکي در خانه و از دور بايد وضعيت همسرش رو درک کنه.

ضربه مشتي که کاظم به شيشه اتاق رئيس مي کوبه در ظواهر اوضاع ترک مي اندازه و موجش افراد حاضر در آژانس رو که مهياي جشن عيد هستند تکون مي ده. قبل از اين حرکت که انگار همگي در آرامش و رضايت به کار خودشون مشغول بودند با چنين اتفاقي پرده از واقعيت برزخي اوضاع برداشته مي شه و شرايط به شکل ديگه اي خودشو نشون مي ده. داستان براي ديگران از اين رو به اون رو مي شه ولي براي کاظم صحنه هموني هست که بود. کاظم براي رسيدن به هدف خودش و وفاي به مسؤوليتش با عنصري سمج و آشتي ناپذير که در قالب سلحشور و تا حدودي رئيس آژانس نمود پيدا مي کنه روبرو مي شه. او در اين قالبهاي معمول و منطقي نمي تونه به هدف برسه و مجبور هست خرق عادت کنه. شرايط عادي رو بشکنه و از خلال اون راهي براي خودش پيدا کنه. البته اگر در نهايت کمک از آسمون نمي رسيد نظم قاطع و منطق فراگير اوضاع رو باز در مسير مورد نظر خودش برمي گردوند. هرچند ظاهراً اوضاع در آسمون هم چندان مطابق ميل کاظم پيش نرفت.

هیچ نظری موجود نیست: