۱۳۸۹ شهریور ۷, یکشنبه

همین جوری

اگر ننويسم زنده نيستم. مهم نيست شغلم چيه و چه وضعيتي داره. کجا هستم و خانواده ام رو هرچند وقت يه بار مي بينم. مهم نيست مردم اطرافم از خيلي نزديک تا خيلي دور چي کار مي کنند و کجا هستند. مهمتر اينه که بنويسم و بتونم فکر کنم. اگه يه مدت وقفه بيفته پريشون و بي حوصله و افسرده مي شم. يعني با اساسي ترين مشکل زندگيم مواجه مي شم. بالاترين بهره مندي از زندگي تکاپو و خلاقيت فکريه. توانايي ذهني براي روبرو شدن مستقل با چالشهاي مختلفي که در زندگي پيش مياد و موفقيت در تنظيم رضايت بخش اين امور در ذهن ارزشمندترين کاميابي است که مي تونم براي خودم تصور کنم. به نظرم چنين آدمهايي رشديافته ترين و عالي ترين نمونه هاي افراد جامعه هستند و کساني هستند که واقعاً شايسته رشک و مباهات هستند. صرفنظر از اين موضوع هر وضعيت و دارايي ديگه اي که براي آدمها قابل تصور باشه به نظرم چندان چيز جالبي نيست. پايينتر و محقرتره و اسباب بازي و دلخوشي کودکانه اي بيشتر نيست. آدمهايي که با فکر خودشون زندگي مي کنند و تسليم تقليد از پندارهاي ديگران نيستند سلاطين ملک وجود و خداوندگاران کائنات خود هستند.

از يه جايي شنيدم دوستي گفته براي کسي که متکي به خودش باشه و نسبت به خودش احساس ارزشمندي و اعتماد به نفس داشته باشه و با استفاده از درک و عقل خودش عمل کنه نيازي به خدا نيست. اخلاق رو در همين قالب ارتباطات اجتماعي و درايت و دورانديشي دهري مي شه استنتاج کرد و نيازي به دين نيست. اون آموزه هاي ديني که به امور غيبي ارجاع مي دهند نشانه هايي از هيستري و سايکوز دارند. با واقع بيني بايد مرگ رو پايان انسان دانست. چيزي به عنوان خدا شايد براي آغاز جهان ضروري باشه اما براي ادامه اون اضافيه.. چقدر دوست داشتم چنين ايده هايي آزادانه و بوفور در جامعه مطرح مي شد تا ارزش حقيقي آموزه هاي ديني سنجيده و شناخته مي شد. انديشه هايي که از شدت قوت و راست نمايي هر ذهن مؤمنانه و ديندارانه رو به تأمل مي گيرند. به جاي انبوه برنامه هاي آبکي و بي مايه مذهبي در اين ماه قرآن جاي طرح آزادانه چنين تشکيکهاي جانانه اي خاليه. نه در يک فضاي کنترل شده مذهبي که از قبل نتيجه بحث مشخص باشه و کسي جرأت طرفداري سرسختانه از افکار دهري نداشته باشه. در چنين فضاي سانسور فکري خواه ناخواه بيشترين ضربه رو جريانهاي مذهبي متحمل مي شوند که فرصت چالش آزادانه و وحشي با گرايشهاي دگرانديشي رو از دست مي دهند و تنبل و ناتوان باقي مي مانند.

سخني از آموزه هاي برنامه معتادان گمنام در ذهنم طنين اندازه. درباره نيروي برتري که بهش اعتقاد داريم همين نکته کافيه که براي ما کارگشايي و عملکردي حقيقي و مثبت داشته باشه. لازم نيست خداي اديان باشه، همين گروه معتاداني مي تونه باشه که درش عضو هستيم و بهش اعتماد داريم و پاک موندنمون در گرو اونه. بعد مقايسه اش مي کنم با توحيد و نبوت و معادي که ما دينداران سنتي براي خودمون داريم. اين اعتقادات واقعاً براي ما پيامد و نتيجه اي مثبت در زندگي رقم زده اند؟ چرا محصول فعاليتهاي مجموعه گروههاي اسلامي در جامعه ما در قياس با معتادان گمنام اينقدر ناکارا و ناتوان مانده اند؟ آيا در اين مورد شک داريم دين و خدا و اعتقادات هرکس بايد براي زندگي خود او گويا و پاسخگو باشه؟ يا تنها مهم اينه که تعدادي باورهاي جزمي در ذهنش جاي گرفته باشه تا ديندار واقعي محسوب بشه و سعادت دنيوي و اخروي رو حاصل کنه؟ چه راحت همه برج و باروي معظمي که از اعتقادات مذهبي در ذهن خود ساخته ايم با وزش همين نسيم چالشگر به لرزه درمياد! داستان ساده است. براي ما ديني انساني و روزآمد و پاسخگو معرفي نشده.

چطور ما مي تونيم جايي بهتر از چيزي که درش زيسته ايم يا هرگز ديده ايم و دانسته ايم تصور کنيم؟ چطور دانشمندان يا مصلحان اجتماعي تونسته اند در آرزوي شرايطي بهتر باشند که هيچ وقت درباره اش نشنيده اند و براي تحقق اون تلاش کنند؟ چطور دانسته اند و تونسته اند تصور کنند چيزي بهتر از اين ممکنه؟ اين آرزو و اميد و کششي که در درون هر فرد انساني اونو به تلاش و زندگي و حرکت واداشته از کجا مياد؟ به راستي تغيير و بهبود و توسعه در مرزهاي تعالي بشري از کجا ريشه گرفته؟ فکر و انديشه، انگيزه و اراده، احساس و خواهشي که پشت اين فعاليتها دست اندر کار هست از کجا اومده؟ تلاش براي پاسخ به اين پرسش برام راهي جز باور به اين اعتقاد باقي نگذاشته که ضمير انسان لوحي سفيد نيست که در اون تنها طي دوران حيات آموزشهاي خانوادگي و اجتماعي حک بشه بلکه از پيش گرايشها و خواسته هايي درش القا شده. زماني که انسان بر زمين پا مي ذاره ناخودآگاه سعي مي کنه فاصله و کاهش بين آنچه هست و آنچه بهش گرايش داره پر کنه. چنانکه گويي پيش از اين در جهاني بهتر مي زيسته و اکنون قصد داره فقدانهاي اين جهان رو براساس الگويي که پيش از اين تجربه کرده و دانسته بازسازي و پر کنه. افسانه بهشت اوليه و هبوط انسان از اون يا بهشت واپسين و عروج نهايي انسان به اون ريشه در چنين وضعيتي در حالت بشر داره. بهشتي که انسان در اون در اوج آرامش و رضايت قرار داره و نقصان و درد و ترسي درش احساس نمي شه. باور به نفس الهي که در کالبد انسان دميده شده هم ريشه در اين درک داره که نوعي گرايش دروني در بشر براي حرکت به سوي بهتر بودن وجود داره.

هیچ نظری موجود نیست: