۱۳۸۹ اردیبهشت ۱, چهارشنبه

آبت نبود نونت نبود

با اين پديده از خيلي وقت پيش آشنا بودم. آدماي راديکال و آزاد و اينا بعد از ازدواج محافظه کار و سر به زير و منفعت طلب مي شن. کلاً انگار دو جور زندگي وجود داره؛ يکي فردي و شخصي، يکي خانوادگي و فاميلي. انگار قبل و بعد از ازدواج مسأله زندگي آدمها عوض مي شه. آدمها يا ناخواسته در زندگي خانوادگي حل مي شن و درگير جذابيتها و مشغوليتهاي زندگي متأهلي و خانوادگي مي شن يا داوطلبانه به عنوان از خودگذشتگي، آرمانها و اصول قبلي رو به نفع مصالح خانوادگي فراموش مي کنند و تلاششونو در جهت تأمين آسايش خانواده قرار مي دهند. انگار فلسفه حيات و هدف زندگي براي اينها قبل و بعد از ازدواج زمين تا آسمون فرق مي کنه. آدمهاي مبتکر و پيشرو تبديل به آدمهاي روزمره و راکدي مي شن که همتشونو براي تأمين نيازهاي خانواده قرار مي دن و کله اشون ديگه بوي قرمه سبزي نمي ده. دنيا رو به حال خودش رها مي کنند و به همون دامنه محدود خانواده اشون مي پردازند.

تو بازار قدم مي زنيم. تو اين چند روز مسافرت يه کم خسته شده ام. تو محيط خانواده همسر خانومي هم حداقل از اين جهت که برام جديده خيلي راحت نيستم. خودم هم کلاً هميشه و از جمله تو مسافرت آدم کم حوصله اي هستم که زود کم ميارم و بعد يه مدت تحمل شلوغي و همراهي، زود بايد به يک محيط ساکت و خلوت پناه ببرم. اين وسط مشکل بزرگتر ظاهر مي شه و همسر خانومي از دستم شاکي مي شه و قهر مي کنه. يه هو مي پرسه تو اصلاً منو دوست داري؟ چرا اصلاً بهم نگاه نمي کني؟ باهام حرف نمي زني؟ مي بينم حق داره و راست مي گه. تو اين شرايط سخت سعي مي کنم توان ذهنيمو جمع کنم و توضيح بدم که من کلاً کم حرفم و زود بخصوص تو شلوغي و جمع خسته مي شم. توضيحات من زياد مفيد نيست و دردي از خواسته هاي درونيش دوا نمي کنه. با دلخوري ازم رو بر مي گردونه و چند قدم دور مي شه. يعني به اين سادگي رهام مي کنه؟ انگار دنيا رو سرم خراب مي شه و آب سردي رو سرم مي ريزند.

بعد از چند ماهي هم اشتغالات زندگيم کمتر شده و هم شرايط براي دسترسي به اينترنت بهتر شده. در چنين موقعيتي مي تونم با يکي از دوستان جديد اينترنتي که مدتي هست مي نويسيم بيشتر رابطه داشته باشم. تا حدودي از شرايط زندگي هم اطلاع داريم و مي تونيم زمينه خوبي براي نوشتن و خوندن و فکر کردن براي همديگه بوجود بياريم. اما ظاهراً اين مسأله که من پسرم و اون دختر مشکل ساز مي شه. اين دوست عزيزم مي نويسه اگر زماني جاي نقاط ضعف همسرم رو با نقاط مثبت شما پر کنم يا صرفنظر از اين موضوع آيا صرف اين که زماني دست به مقايسه بين همسرم و شما بزنم اين رفتار که با رابطه ما زمينه اش فراهم خواهد بود اخلاقي و درسته؟ موضوع هرچند براي من روشن نيست اما همين قدر مي فهمم و قبول مي کنم که دوست من از چيزي نگران هست که بايد برطرف بشه. و اين موضوع ارتباطي با درک ما از مسأله ازدواج و رابطه ما با همسرمون داره. همسر خانومي که وارد اتاق مي شه از پاي کامپيوتر بلند مي شم و دعوت مي کنم اون هم ايميل رو بخونه.

شبه و تو اتوبوس نشستيم. همسر خانومي که رو صندلي کناري نشسته، خوابش برده و خودشو رو من خراب کرده. اين اولين باره که با هم مسافرت مي ريم. حالا که خوابش برده مي خوام گريه کنم و بگم دوستش دارم. دوست دارم صداش بزنم. با ناباوري با شنيدن صدام بلند مي شه و خودشو کمي جمع و جور مي کنه. اينقدر خواب آلوده است که تو تاريکي اتوبوس متوجه حال من نمي شه و دوباره مي خوابه. بيشترين سؤالي که تو اين مدتي که ازدواج کرديم از خودم پرسيدم اين بوده که چطور به من اعتماد کرده؟ چطور کنترل زندگي و همه آرزوها و اميدهاشو به دست من سپرده؟ چرا همديگه رو دوست داريم و با اين ازدواج مثلاً مي خواييم چي کار کنيم؟ انگار خيلي چيزها رو اين وسط نمي فهمم. يک زندگي يه نفره به يک زندگي دو نفره تبديل مي شه و به نوعي اينها همه چيز زندگي همديگه رو شريک مي شن. لابد براي اين که ببينن تو اين دنيا چه خاکي بايد به سرشون کنن و با همديگه يه راهي از اين وسط پيدا کنن.

گم شدن در يک زندگي خانوادگي از جمله مسائليه که با روحيه من ناهمخوانه. اصول جاويدان و ريشه اي وجود دارند که با ازدواج جابجا نمي شوند. وظايف اساسي ما در برابر خودمون و ديگري صرفنظر از اين که اون ديگري چه کسي باشه تغيير ناپذيره. شناخت و حفظ جايگاه شخصي و توسعه و رشد فردي منافاتي با زندگي خانوادگي نداره بلکه نه فقط در اين مسير کمک کننده است شايد تنها مسير درست در برنامه ريزي زندگي خانوادگي هم هست. بهانه قرار دادن اقتضائات زندگي مشترک و خانوادگي براي ناديده گرفتن مسائل دنياي بيرون از خانواده کمکي به بهبود زندگي ما نمي کنه و شايد بيشتر در راستاي رکود و روزمرگي و انفعال باشه. انسانها فرد فرد آفريده شدند و فرد فرد باز مي گردند بنابراين به نظر مي رسه هر فرد مستقل از همه کائنات بايستي در برابر خود و خداي خود قرار بگيره و مسائل و اموري که براي اونها آفريده شده رو پيش ببره و حل کنه. البته در اين مسير، سخت نيازمند کمک ديگرانه و آنها که نزديکترند تأثير بيشتري دارند.

۱ نظر:

سید زکربا راحل موسوی گفت...

انسان ها فرد فرد آفریده شده اند و زمانه ما نیز زمانه فرودآمدگی انسان در ساحت فردآمدگی است. اما «فردیت» تنها با«جمعیت» به کمال می رسد. انسان ها به لحاظ روانی به دلیل جمع گرایی جبلی خود، نیازمند تعامل و ترابطی انسانی با یکدیگر هستند. درواقع، مهم ترین و بیشترین دادوستد انسان ها با یکدیگر، دادوستد روانی است تا مالی و بازاری. روزانه انسان های زیادی، بی آن که از نوع معاملات بازاری، معامله ای انجام دهند؛ با همدیگر مرتبط می شوند. این نشان می دهد که به ویژه انسان هایی که نتوانسته اند از ساحت مادون حیات کمی بالاتر بجهند، شدیدا به همبودگی انسانی با سایر همنوعان خود نیاز دارند.
در این میان دادوستدهای روانی اگر همراه با نوعی اعتماد مکملانه باشد؛ چیزی که تنها با ازدواج فراهم می شود؛ موجب تکامل روح و تلطیف روان انسان می شود. بنابراین ازدواج مهم ترین منبع و منشأ پرورش روانی انسان است. اما چیزی که در ازدواج مهم است آن است که تنها وجوه مادی و صوری و فیزیکی آن مراد و مورد نظر قرار نگیرد. درواقع انگیزش اصلی آدم ها برای انجام امر ازدواج بایستی برپایه امور و اصول انسانی استوار باشد. در چنین رویکرد و نگرشی، آنچه از آن به عنوان بحران های خانوادگی تهدید کننده ثبات و امنیت محیط خانواده و کمک کننده به فروپاشی آن نام برده می شود نیز به خودی خود منتفی خواهد شد.
با آرزوی زندگی خانوادگی خوب و مطلوب برای شما و همه زوج های جوان.