۱۳۸۹ بهمن ۱۵, جمعه

بازگشت اسلام

از زماني که آخرين بار اسلام به عنوان يک چارچوب فکري و اجتماعي موفق لااقل در نزد افکار عمومي مردم سرزمينهاي اصلي اسلامي در دوران پيشتازي خود قرار داشت شايد حدود چهار قرن مي گذرد. در آن دوران ايران صفوي پس از سپري کردن دوران اوج شاه عباس به حالي ورشکسته و درمانده افتاد و در دوران قاجار هم شرايط چندان بهتري پيدا نکرد و بارها بوسيله قدرت شبه غربي روسيه تحقير شد. در دوران پهلوي با روي کار آمدن رضاخان به تقليد از آتاتورک ترکيه، به طور رسمي اسلام از صحنه فکري و اجتماعي جامعه کنار نهاده شد تا دوران فقر و بدبختي ايران در دوران قاجار با آوردن مدرنيته به فراموشي سپرده شود. به طور همزمان در تمامي اين قرون، عثمانيان نيز که به عنوان مظهر قدرت اسلامي بخشهاي وسيعي از سرزمينهاي اسلامي را در اختيار داشتند از همان قرن شانزدهم روال زوال را در پيش گرفته بودند. وقتي در ميانه قرن هفدهم شکست قابل توجهي در محاصره دوم وين از ارتش متحد اروپايي دريافت کردند معلوم شد روزگار اسلام قرون وسطي براي هميشه سرآمده است. سلطنت ناتوان عثماني در قرن نوزدهم از سوي دولتهاي غربي تنها براي مقاومت در برابر نيروي مهاجم روسيه سر پا نگه داشته مي شد تا اين که سرانجام در اوائل قرن بيستم فرو ريخت و ماترکش بوسيله قدرتهاي پيروز جنگ اول تقسيم شد و به وابستگان محليشان واگذار شد. يک افسر جوان ترک به عنوان چهره اي ملي، سرزمنيهاي اصلي ترکيه و پايتخت را از حضور نيروهاي باقيمانده اروپايي پاکسازي کرد. آتاتورک در اصلاحاتي که با اقبال عمومي روبرو شد از سنت شکست خورده سلطنت اسلامي عثماني عدول کرد و در همراهي با الگوهاي اجتماعي موفق دوران، روشي غربي و لائيک در کشور بنا نهاد.

در طول قرنهاي نوزدهم و بيستم واکنش توده هاي مسلمان ناکام و سرشکسته در برابر غرب دو گونه اصلي داشت. يکي آشنايي و گرايش به انديشه هاي جديد غربي بود و شکل گيري قشري نوظهور با عنوان عمومي روشنفکر که دولتهاي سرزمينهاي اسلامي لااقل به شکلي ظاهري به اين گروه نزديکي و تشبه مي جستند. روشنفکران در نسلهاي اوليه تحصيلکردگان غرب و در نسلهاي بعد دانش آموختگان دانشگاههاي سبک اروپايي کشورهاي خود بودند. ترکيه و شمال آفريقا مثل مصر و همچنين هند و پاکستان در برخورد و آشنايي با انديشه هاي غربي نسبت به ايران پيشتازتر و باتجربه تر بودند. روشنفکران کارکردهاي دوگانه اي مي توانستند داشته باشند. از يک طرف ممکن بود مرعوب و سرسپرده غرب باشند و نقش تخريبي در بافت بومي جامعه خود داشته باشند و از طرف ديگر ممکن بود بخواهند با استفاده از علوم و انديشه مدرن به بازسازي و بهبود واقعي شرايط جامعه خود بپردازند. گونه دوم برخورد مردم با غرب مواجهه قهري بود. انزجار و تنفر از حضور قدرتهاي غربي استعمارگر به خصوص در کشورهاي شمال آفريقا و در نهايت حرکات آزاديبخش مسلحانه براي اخراج نيروهاي اروپايي در چارچوب اين نوع واکنش مي گنجد. انقلاب الجزاير يکي از آخرين و مهمترين نمونه هاي اين تحرکات بود. اما در دهه هاي بعد و احتمالاً با دخالت پنهان دولتهاي غربي شکلي کاريکاتورگونه از اين واکنش طبيعي توده اي بوجود آمد که با نام سلفي گري و اين اواخر طالبانيزم معرفي مي شود. اين فرآيند شايد ترکيبي از دو عامل عقب ماندگي و تحجر اسلام سنتي و بدخواهي و تلاش غرب براي بدل کردن حرکات موفقيت آميز و آزاديبخش دهه هاي قبل بود. اولين زيرسازيهاي فکري چنين گرايشاتي در مصر پديد آمد و سپس به کشورهاي ديگري مثل عربستان و پاکستان هم گسترش يافت تا در نهايت در شکل گيري گروه طالبان و القاعده در افغانستان به نقطه اوج خود برسد.

غير از دو کشور مهم و تأثيرگذار اسلامي ايران و ترکيه که قبل از اين درباره شان گفتيم، مصر هم سرزمين مهمي بود که برخي، آغاز روند نوگرايي در کشورهاي اسلامي را به حمله ناپلئون به اين کشور در اوائل قرن نوزدهم نسبت مي دهند. دولت محلي مصر که با ضعف عثماني از قرن نوزدهم کم و بيش استقلال عمل داشت مي کوشيد با نوگرايي صنعتي و زيرسازيهاي مدرن در راه پيشرفت گام بردارد. به صورتي ناگفته و تلويحي اسلام در گرايشي روشنفکرانه در عمل از صحنه اجتماعي کنار گذاشته شده بود يا لااقل کمرنگ شده بود. در دهه پنجاه و شصت قرن بيستم، مجاورت مصر با فلسطين و وخامت اوضاع در آنجا، در شرايطي که دولتمداران غربگرا در ايران و ترکيه نسبت به فلسطين بي اعتنا بودند، باعث شد مصر با نوعي احساس مسؤوليت، رهبري کشورهاي عربي را در مواجهه با خطر اسرائيل برعهده گيرد. به اين ترتيب جمال عبدالناصر تبديل به اسطوره اي براي زنده کردن وحدت و سيادت عربي شد. اعراب که احساس مي کردند پس از دوران اموي با از دست رفتن اعتبار قوميت عربي، اسلام هم به انحراف کشيده شده است، با بازگشت نژادگرايي عربي دوران تاريخي نويني براي خود تصوير مي کردند. پس از شکست مفتضحانه در جنگ شش روزه ناصر سرخورده شد و در داخل جانشيناني غربگرا مانند سادات و مبارک از خود برجاي گذاشت. در خارج رهبران متوهم عربگراي ديگري چون صدام حسين و معمر قذافي راه شکست خورده او را دنبال مي کردند. گروههاي اسلامگرا در مصر پس از آن دور از قدرت نگه داشته شدند و گاه به سمت تحرکات سلفي کشيده شدند.

زماني که انقلاب ايران در اواخر دهه هفتاد قرن بيستم به پيروزي رسيد و متحد مهم غرب در منطقه از کشور اخراج شد، در محافل عمومي و بين المللي دولت ايران پس از آن هميشه دولتي افراطي و بنيادگرا معرفي مي شد. غرب هميشه مي کوشيد ايران را در انزوا و ورشکسته نشان دهد و کشورهايي مثل ترکيه و مصر را الگوهاي موفق دموکراسي خاورميانه اي و اسلامي معرفي نمايد. با کنار رفتن و سرخوردگي مصر و به تبع آن ساير کشورهاي عربي از همراهي و حمايت از فلسطين، نظام انقلابي ايران اسلامي نتوانست تنهايي و مظلوم بودن فلسطين را تحمل کند و با استفاده از اقليت شيعي لبنان جاي پايي در منطقه براي خود باز کرد. موفقيتهاي نظامي و سياسي حزب الله در لبنان پس از آغاز قرن بيست و يکم بتدريج نمونه موفقي از حضور فرامرزي ايران به نمايش گذاشت. غليرغم تبليغات داخلي نمونه قابل توجه ديگري از صدور انقلاب به کشورهاي اسلامي ديگر رخ نداده بود. از همان سالها با تحولات پيچيده اي که منجر به حمله آمريکا به افغانستان و عراق شد در عمل دشمنان همسايه ايران حذف يا تضعيف شدند. به درازا کشيدن حضور پرهزينه آمريکا و غرب در افغانستان و عراق و به دنبال آن بحران مالي فراگير، تهديد حمله مستقيم نظامي آمريکا به ايران از هميشه کمرنگتر شد و مجال بازتري براي تکاپوي سياسي و ديپلماتيک براي ايران در منطقه فراهم گشت.

با تحولات اخير در تونس و به خصوص مصر به نظر مي رسد آرزوي چندين و چند ساله رهبران ايران براي صدور انقلاب به کشورهاي اسلامي ديگر به واقعيت نزديک شده است. در ترکيه پررنگتر شدن گرايشهاي اسلامي و روي کار آمدن احزاب اسلامگرا در سالهاي اخير شايد بي ربط به انقلاب ايران نيست. اما در کشورهاي اسلامي ديگر مثل مصر گروههاي اسلامگرا محدودتر نگاه داشته شدند. با چنين خيزشهاي بزرگ مردمي و اسلام گرايانه بي شک اين اولين بار پس از انقلاب ايران است که پس از بيش از سي سال چنين مهر تأييد روشني بر حرکت اسلامي مردم ايران در انقلاب پنجاه و هفت زده مي شود. ماهيت انقلابي و راديکال چنين اعتراضاتي بي گمان تغييراتي کمي بيشتر از آنچه که مورد انتظار رهبران غرابگراي داخلي و حاميان خارجي آنها باشد در پي خواهد داشت. چنانچه چنين حرکاتي تأثير قابل توجهي در ترکيب دولت و سازمان سياسي و قانوني مصر برجاي بگذارد تغييرات خاورميانه پس از اين براي آمريکا و غرب بسيار وخيم و نفسگير خواهد بود. با وجود الگوي ايران، تغييرات در کشورهاي اسلامي انقلابي امروز، ممکن است يک تغيير ساده سياسي و چرخش چند فرد و حزب نباشد. ديگر يک ايدئولوژي آلترناتيو اسلامي مي تواند تنها در حد يک گروه محدود اسلامگرا و بي اهميت باقي نمانده و مدعي کليت نظام سياسي و اجتماعي يک کشور باشد. اتفاقي که هيچ وقت پيش از انقلاب ايران به اين جديت در طول چهار قرن اخير در کشورهاي اسلامي رخ نداده بود. اکنون مي توان تصور کرد توده هاي اسلامي کشورهاي مسلمان ممکن است پس از چند قرن سرخوردگي و نااميدي و وادادگي در برابر انديشه غربي، با افتخار و اميد به انديشه اسلامي رجوع کنند. با وجود چنين اتفاقاتي غربيها ديگر به طور جدي بايد مترصد و نگران پيشروي انديشه اسلامي در سرزمينهايي که پيش از اين متحد و بلکه ملک طلق خود مي دانستند باشند. موفقيتهاي نسبي ايران در سالهاي اخير در عرصه هاي گوناگون مي تواند بيش از پيش مشوق کشورهاي اسلامي ديگر براي دنبال کردن الگوي ايران باشد. پيدا کردن متحدهاي قدرتمند و تأثيرگذار منطقه اي براي ايران مي تواند بر شرايط داخلي ايران هم تأثير گذاشته و جو امنيتي در عرصه هاي سياسي و فکري را در داخل تلطيف کند. در ساير کشورهاي اسلامي منطقه که در حالتي نسبتاً ناپايدار و ترديدآميز بين دو الگوي غربي و اسلامي قرار دارند چنين تحرکاتي مي تواند کفه را به نفع گرايشات اسلامي سنگين کند. نمونه چنين کشورهايي عراق و لبنان و فلسطين هستند. کشورهاي فعال عربي ديگر هم چنان که تاکنون هم ملاحظه شده مي توانند از الگوي تونس و مصر تأثير بپذيرند. اينها به طور روشن شامل اردن و يمن هستند. اما در مورد نمونه متناقض سوريه چطور؟ در اين کشور هم مدتهاست عليرغم نام دموکراسي و انتخابات، زعامت دولت به طور مادام العمر در دست يک نفر باقي مانده و از پدر به پسر مي رسد. اين کشور که در سالهاي اخير به خاطر همکاريها در لبنان بيش از پيش به ايران نزديک شده است آيا مي تواند قطعه بعدي دومينوي انقلابهاي توده اي مردم عرب باشد؟ تحولات ماهها و سالهاي آينده پاسخهاي روشنتري براي احتمالات و پرسشهاي حاضر ارائه خواهند داد.

۱ نظر:

ناشناس گفت...

سلام ابوذر جان، مي بينم که از وادي تاريخ تمدن اسلامي به وادي سياست هم وارد شدي، فقط نگرانيم اينست که بدون تخصص مکفي در قضاوتهايت اشتباه کني و تحت تأثير تبليغات محيط نسخهً اشتباهي بپيچي. من با اسلام مشکلي ندارم ولي اين نوشته ات سرشار از فرضيات غلط است. براي اينکار پيشنهاد مي کنم در يک فروم شرکت کني که واکنش چند نفر نسبت به نظراتت رو ببيني، تا تخصص کافي پيدا نکردي موضع صريح نگيري و اگر موضع گرفتي آمادهً تصحيح باشي، مثلاً در رابطه با ربط جنبش هاي منطقه با انقلاب اسلامي خوب است لينک زير را مطالعه کني. http://www.iranglobal.info/I-G.php?mid=2-67562