۱۳۸۹ آبان ۱۳, پنجشنبه

هدفمندسازی یه چیزایی

تو بيرجند هوا سرده و دستم رو زياد نمي تونم براي پيامک نوشتن از جيب کاپشن بيرون نگه دارم. ذوقمرگ هستم از ابراز مواضع اصولي و بسيار مهم خودم. امروز يه آقايي بعد از اين که مدتي به عنوان نماز ظهر و عصر ما رو معطل کرده تو اتاقي دور ميزي نشسته ايم و هرچي من گفته ام اون تو پرونده ام نوشته. آدرس وبلاگا رو که همون اول بهش مي گم و اين که وبلاگ قديمي فيلتر هست. در جواب سؤالات گفته ام نمازجمعه بچه بودم دو سه بار شرکت کرده ام. تظاهرات هيچ وقت نبوده ام ولي بعضياشونو دوست داشته ام پرشور باشن. نمازجماعت هم نوجواني زياد مي رفتم. ولايت فقيه رو هم قبول دارم حداقل به عنوان فصل الخطاب در اختلافات. اهل فتنه هم بايد برخورد درخوري باهاشون بشه. خانومي مي گه نکنه با اين حرفايي که گفتي مشکلي برات پيش بياد. اون زمان که هنوز دستمون بهم نرسيده بود بهش مي گم شانس آوردم سؤالات سرنوشت سازي ازم نپرسيدند. هرچند گفته بودم مرجع تقليد ندارم.

تو يه ماشين شخصي نشسته ام تا منو تا يه جايي برسونه. راننده جوان مثل نفرينايي که در عرف بعضي بانوان محترم هست مي گه ايشالا که جنگ بشه. شورش بشه مردم همديگه رو بخورن. شاکي هست که تحصيلاتش چقدر هست ولي بايد مسافرکشي کنه تا شايد بتونه قدري درآمد داشته باشه و تازه با اين روند قيمت بنزين قراره چقدر بالا بره. سکوت منو که مي بينه مي گه شما از اونايي هستي که ترجيح مي دي چيزي نگي؟ مقصد نزديکه و منم سخنران خوبي نيستم. مي خوام بگم لوح تقديرها و افتخارات تحصيلي منم يه کم بيشتر از چيزيه که به نظر مي رسه ولي الان جاي خوشگذروني تو خيابونهاي کلانشهر پرناز و نعمتي مثل مشهد دارم جايي کار مي کنم که سروصداي سگهاي ولگردش هر شب موقع خواب بغل گوشمه و بچه هاي شهرهاي خيلي کوچکتر و با تحصيلات ناچيز هم سخته فکر کنند بخوان اونجا سر کنند. ولي خوب تا بخوام يه جمله از اينا رو بگم بايد پياده بشم و بقيه مسير تا ترمينال رو با ماشين ديگه اي برم. الان هم هر شب که مي گذره پهلوهاي من از يه رختخواب گرم و نرمي خالي مي مونه! آخه من اين درد رو به کي بگم.

پوپوليستها به بهشت نمي روند اما بعد از اين که بنزين را کارتي کردند يارانه ها را هم هدفمند مي کنند. حالا درسته وزيراشون اغلب سپاهي و اطلاعاتي هستند و به طرز عجيب غريبي در دوره هاي مختلف بين وزارتخانه هاي غيرمرتبط با هم جا عوض مي کنند اما دستشون درد نکنه که مثل اين که کاراي خوبي دارند مي کنند. سن ما تا يه جايي قد مي ده که خيابونهاي شهراي بزرگ و جاده ها رو تو دهه شصت يادمون بياد. با مقايسه الان با اون موقع و شايد دهه هفتاد آدم سرسام مي گيره. چقدر شلوغ شده. فرهنگ رانندگي هم نداريم آخه. ملت شريف مثل ياغي افتاده اند تو خيابون و جاده ها و مسلسل وار کشته و زخمي مي فرستن تو اورژانسا و بخشهاي سوانح. شکر خدا با تحولات مالي اخير و باب شدن انواع و اقسام وامها جور کردن چند ميليون براي خريد يه ماشين ديگه از عهده هر کسي برمياد. ماشين دار بودن آيا مجوز کافي براي سرکشيدن مفت و مسلم سرمايه هاي کشور هست؟ چيزي که بايد خرج توسعه و صنعت و اشتغالزايي بشه با ندانم کاري ماشين دارهاي محترم چرا بايد هدر بره؟ شما راننده گرامي که مي خواي بنزين رو صرف يه کاراي غيرضروري و حاشيه اي بکني يه پولي روي قيمت واقعي بنزين هم بايد بدي که داري به سهم خودت با مصرف بيشتر، فرصت سرمايه گذاري و توسعه رو از بقيه جامعه مي گيري؟

بحثهاي تو تاکسي زياد شده. يکي اين تابلوهاي چوبي رو که در طول هفته دفاع مقدس تو فضاهاي سبز شهري نصب شده و يادآور جبهه بود نشانگر و تهديدکننده آغاز جنگ جديدي مي دونه. يکي هم مي گه معلوم نيست چه فکري تو سرشونه و چه دبه جديدي مي خوان درآرن. طلافروشا هم ناراحت شدن که قراره ماليات بدن. عده ديگه اي هم همچنان دارن نفرين و خودزني مي کنن که الهي جنگ و شورش بشه. عده متنابهي هم بدون اين که درباره يه کاراي ديگه اشون چيزي بگن دارن لباشونو ليس مي زنن تا از فرصتهاي اقتصادي که قرار هست با اين تغيير و تحولات پيش بياد حداکثر سود البته مجاز و قانوني و شفاف و اينا رو ببرند. اما رئيس جمهور محترم انگار پدرسوخته تر و کلک تر از اين حرفاست و قرار نيست به سادگي دم به تله بده. احتمالاً از بادکنک هوا کردنها و دستبند سبز بستنهاي سال گذشته اينقدر مرعوب شده که يه سال بعد داره قانون ماليات بر مصرف و هدفمند کردن يارانه ها رو يکجا عملي مي کنه. کاري که پوپوليست ستيزهاي دولتهاي قبلي جرأت فکر کردن بهش رو هم نداشتند. اگر ابتکارات اپوزيسيون داخلي در همين حده که فکر کنم همچنان بايد پياده از ارابه قدرت مسير رو متر کنند و خاک پيشتازي عده ديگه اي رو بخورن. آخه يه زمان از اقتصاد صدقه اي دولت شکايت داشتند.

با اين واکنشها آدم فکر مي کنه علت اصلي عقب موندگي ما طرز فکر خود مردم هست. مايه پيشرفت و شکست ملت، انديشه توده آدمهاست. آدم تعجب مي کنه بعضيا معلوم نيست چقدر تحصيلات دانشگاهي و ادعا دارند اما بعضي معادلات ساده اقتصادي رو نمي خوان بفهمن و قبول کنند و در عوض دست به دامن انواع و اقسام گمانه زنيهاي عجيب غريب مي شن. واقعاً که! اين دانشگاهه ما داريم؟ ياد داستان اميرکبير و واکسيناسيون اجباري بچه ها مي افتم که مردم بچه هاشونو از ديد مأموران پنهان مي کردند که واکسن نشن چون دعانويسها گفته بودند که با اين واکسنها چه و چه مي شه. بدبخت بيچاره هاي اون روز ايران چقدر جون مي کندن تا پول جريمه واکسن نشدن بچه هاشونو بدن اما از واکسيناسيون رايگان بهره مند نشن. بعد هم که جسد بچه هاي مرده از اپيدمي نزدش مي آمد گريه اش مي گرفت که چرا نتونسته ايم مردم رو از اين جهالت دراريم. اميرکبير اگر امروز بود شايد مثل اون زمان لباس فاخري نداشت و هيکلش يه کم آب رفته بود. شايدم زير بغل کاپشن پاييزيش پاره بود و تيغ ژيلت هم نداشت. حالا درسته قيافه اش يه کم موزمارتر از اين حرفاست اما کسي چه مي دونه شايد بعضي شبا پيش خودش يه کم گريه مي کنه.

هیچ نظری موجود نیست: