۱۳۸۸ مهر ۹, پنجشنبه

گزارش یک مسافرت

قبلاً قم رفته بودم. چند بار هم. فکر کنم آخرين بار سال هفتاد وهفت بود، قبل از پيش دانشگاهي. ولي خاطره مشخصي ازش تو ذهنم نبود. حرم عبدالعظيم تو تهران هم همين طور. ولي اين يکي رو زياد مطمئن نيستم. امسال بعد از عيد فطر يه سفر چهار روزه رفتيم شمال و تهران و قم. دو روز شمال بوديم و بعد از ساري و مسير فيروزکوه تهران رفتيم. تو شمال برخلاف اغلب دفعه هاي قبل که فقط جنگل و بيشتر دريا مورد نظر بود، برنامه امون ديدن آبشارهايي بود که از قبل مشخص کرده بوديم. چهار تا آبشار ديديم؛ يه آبشار تو جنگل گلستان، آبشار لوه قبل از گاليکش، آبشار شيرآباد تو شهر خان ببين، آبشار کبودوال تو شهر علي آباد کتول. تو ساري هم رفتيم کنار دريا. روز اول که تهران رسيديم مستقيماً رفتيم قم. قم رو که ديدم ياد مشهد قديم افتادم. مديريت شهري افتضاح. براي اين که بريم پارکينگ رودخونه بايد کل شهر رو انگار دور مي زديم که تازه اون هم تابلوهاي راهنما يه جا داشت و يه جا نداشت و مسافر بيچاره گيج مي شد. مسافرا همين جور تو پارکينگ و کنار ماشيناشون چادر زده بودند. خيابونها و پياده روهاي شلوغ و بي نظم. حرم حضرت معصومه رو نسبت به تشکيلات حرم امام رضا محقر يافتم. با وجود اين که فکر نمي کنم جمعيت مشهد خيلي بيشتر از سه برابر جمعيت قم باشه اما شايد راحت بشه گفت عده زائران داخل حرم ده برابر کمتر از زائران امام رضا بود. وسعت حرم و رسيدگي هم که بهش شده بود چندين برابر کمتر از حرم امام رضا بود. تو فضاهاي باز کاشيکاري و تو فضاهاي بسته آيينه کاري کمتر به چشم مي خورد. من قبلاً همچين تصويري از قم نداشتم و فکر مي کردم به خاطر اين که مرکزيت تعليم شيعه رو داره وضعيتش تقريباً قابل قياس با مشهد باشه. صبح فرداش بعد از اين که مسجد جمکران هم رفتيم برگشتيم تهران. حرم عبدالعظيم از قبل نمي دونستم سه تا امام زاده توش دفن هستند. البته اگه عبدالعظيم حسني رو امام زاده قلمداد کنيم. فکر کنم وسعت صحنها و تشکيلاتش به اندازه قم بود. فضاهاي بسته اش اغلب آيينه کاري بودند. فرق بارزش اين بود که تقريباً همه جاش قبر درست کرده بودند. يعني تو رواقها و شبستانها (اصطلاح معماريشو درست نمي دونم) که راه مي رفتي هر چند قدم روي سنگهاي کف اسم يه آدمي و سال وفاتش نوشته شده بود. لااقل تو بعضي صحنهاش هم همين طور بود. يه قبرستون هم در يک ضلعش قرار داشت. يه همچين حالتي ولي خيلي کمتر تو قم هم بود. ولي اونجا بيشتر روحانيون برجسته بودند که تو فضاي مسقف محل دفنشون مشخص بود يا افراد شناخته شده اي که قبرهاشون اطراف صحنها بود. اما درباره رفت و آمد تو خود شهر تهران. يه کاري داشتيم که لازم بود وقتي از جنوب شهر و از قم وارد شده بوديم بعد از اين که از ميدون راه آهن رد شديم، به تقريباً دوردست ترين نقطه شمال شرقي شهر بريم. يعني تقريباً همونجايي که از ساري اومده بوديم و به شهر وارد شده بوديم. من قبلاً البته چندباري تهران رفته بودم. ولي هميشه مسيرهام سر راست بوده. يادم مياد بيشتر از ده سال پيش با ماشين خودمون هم به اين شهر اومده بوديم و يادم مياد اون زمان هم بابام از رانندگي و رفت و آمد تو اين شهر متنفر بود. ولي اين بار بيشتر از هر زمان ديگه اي تجربه رفت و آمد تو اين شهر بزرگ و پرترافيک رو لمس کردم. کنار بابام نشسته بودم و نقشه خواني مي کردم. من کلاً روي شلوغي حساس هستم و تو مشهد و حتي شهرهاي کوچکتر زود به چشمم مياد و اذيتم مي کنه. ولي تو تهران وقتي مجبور بوديم خارج از بزرگراهها رانندگي کنيم شلوغي خيابونها برام جنون آميز به نظر مي رسيد. با تعجب از خودم مي پرسيدم اين مردم چطور شده زحمت اين همه شلوغي و تراکم رو به جون خريده اند؟ مگر اينجا چي داره و به چي مي رسند که اين طور شرايطي رو تحمل مي کنند؟ چرا لازم هست اين همه آدم و اين همه ماشين اين قدر تنگ هم فشرده شده باشند؟ براي من که قابل تصور نيست کسي بتونه اونقدر سختي و معطلي که ما آن روز تجربه کرديم هر روز زندگي خودش تو تهران باهاش روبرو باشه. با خودم مي گفتم لابد مردم اينجا مسيرهايي رو که بيشتر مجبورند مثلاً براي کار و تحصيل رفت و آمد کنند طوري انتخاب مي کنند که نزديکتر و سرراست باشه تا شرايط براشون قابل تحمل باشه. شنيدم يکي از ساکنان همون منطقه شمال شرق تهران مي گفته براي رفتن به مشهد براي اين که مجبور نباشه تا جنوب شرق تهران و سه راه افسريه بره از همون مسير ساري تا فيروزکوه مي رفته و از اونجا جاده سمنان رو انتخاب مي کرده. يعني شلوغي شهر روي مسافرتهاي خارج شهري مردم هم تأثير گذاشته. ولي انصافاً رانندگي تو بزرگراههاي داخل شهر جالب بود و خوشم اومد. خوب چنين بزرگراههايي تو شهرهاي ديگه ايران نيست. شب آخر رو در جوار حرم عبدالعظيم خوابيديم و فرداش که روز جمعه بود به مشهد برگشتيم. يادمه در تمام طول مسافرت به دستگاههاي عابر بانک سپه حساس شده بودم و هر بار از کنارشون رد مي شديم با حسرت نگاشون مي کردم. آخه درست قبل از مسافرت متوجه شده بودم کارت عابر بانک خودم گم شده بود. البته الان پيدا شده، کسي غصه نخوره

هیچ نظری موجود نیست: