۱۳۸۸ شهریور ۲, دوشنبه

چند ماه مبارک

شايد يکي از مشخصه هاي عمده ماه رمضان اين باشه که روش زندگي ما در اين ماه تغيير مي کنه. حالا اين که حال و هواي دروني ما چطور باشه و چه فرقي با بقيه ايام سال داشته باشه نکته ديگري است. شايد از اين جهت باشه که مثلاً من مي تونم ماههاي رمضان چند سال گذشته رو به خاطر بيارم. اين که کجا بوده ام و چه مي کرده ام و چگونه بوده ام. در ادامه برنامه خاطره گويي که در بازگشت به آينده داشته ام اين بار مي خوام درباره اين موضوع بنويسم.


سال قبل قسمت عمده ماه رمضان رو داخل يگان محل خدمتم گذروندم. موقعيتي که يادآوريش چندان برام شيرين و هيجان انگيز نيست. کلاً زندگي نظامي با مقررات و سخت گيريهايي که داره چيز جالبي نيست چه برسه به اين که وظيفه باشي و در موقعيتي نامتناسب هم به کار گرفته شده باشي. هرچند بالاخره به عنوان يک موقعيت گذرا که شرايط خاص و بي سابقه اي داشت وضعيت جالبي بود. تو بهداري يگان تنها بودم و شبها رو اغلب تا سحر بيدار مي موندم. صبحهاش رو اغلب خواب بودم و کمتر پيش ميومد تو مراسم قرائت قرآن که صبحها تو نمازخونه برگزار مي شد شرکت کنم. ولي همون چند باري که شرکت کردم برام خاطره انگيز بود. يه مرخصي ده روزه هم به مشهد اومدم ولي قبل از عيد بايد بر مي گشتم. آخرين روز ماه بود که موقع ظهر تنها مورد تيرخوردگي داخل يگان در مدت خدمت من اتفاق افتاد. يه سرباز وظيفه تازه وارد بود که گويا به خاطر مسائل خدمتي اقدام به خودزني کرده بود.


دو سال قبل قسمتي از ماه رمضان که داخل شهريور افتاده بود تو تبريز مثلاً بخش زنان مي رفتيم. شايد از جايي که سياست آموزشي دانشگاه مشارکت مختصر دانشجويان پسر در امور باليني بخش زنان بود بچه ها تو همون قسمتهاي برنامه ريزي شده هم مشارکت چنداني نداشتند و اصولاً برخورد جدي با اين بخش نداشتند. ولي مهر ماه بخش اورژانس بوديم. بخش شلوغ و پربرخوردي که دوستش داشتم. بيمارستان براي افطار کم نمي ذاشت و نيمه شب هم براي پرسنل کشيک چاشت مجدد تقسيم مي کرد. براي گروه ما از اين جهت جالب شده بود که نيمه اول مهر که مقارن با ماه رمضان بود شبها کشيک مي داديم و روزها رو مي تونستيم استراحت کنيم. شبها اگر تو خوابگاه بودم فوري بايد افطار مي کردم تا سر ساعت مقرر تو اورژانس بيمارستان امام خميني آماده باشم. بعد از يک شب کشيک دادن شرکت در کلاس نظري صبحگاهي که بخش براي آموزش برگزار مي کرد ديگه اعصاب خورد کن بود.


سه سال قبل، مثل امسال کار خاصي نداشتم که لازم باشه از خونه بيرون برم. بخشهاي انترني رو که مهمان مشهد شده بودم تموم کرده بودم و مثلاً رو پايان نامه ام کار مي کردم. در طي روز تو خونه آمار رو از روي برگه هايي که استاد راهنمام گفته بود وارد نرم افزار آماري مي کردم. بعداً معلوم شد اصولاً اين آمار ارزشي ندارند و بايد يه کار خيلي مفصلتر براي آمار پايان نامه ام انجام مي دادم. کار پايان نامه اي که اون موقع تو مهر ماه در صدد انجام دادنش بودم در واقع تنها سال بعد تيرماه به اتمام رسيد! بخشي از اين تأخير قابل توجه تقصير استاد راهنماي محترم بود که از ابتداي کار درست حسابي نمي دونست چطور بايد کار بکنيم. اون سال اگه اشتباه نکنم تو فوروم گزاره هم فعاليت زيادي داشتم و قسمت زيادي از توجهم مصروف اين کار بود.


چهار سال پيش ماه رمضان تقريباً کاملاً مطابق با مهر ماه بود. و اين اولين ماهي بود که بايد تو مشهد بخشهاي انترني که مهمان شده بودم مي گذروندم. بخش عفوني بيمارستان امام رضا. يادمه شب قبل از اولين روز رفتم تا محل بخش رو شناسايي کنم. حتي تو بخش هم کسي بهم گير نداده بود که تو کي هستي و تو غير ساعات ملاقات کجا داري مي ري. صبح روز بعد که من از بچه هاي هم گروهي خودم کسي رو نمي شناختم وقتي يکي از اساتيد جوان رو که جثه کوچکتري هم داشت تو سالن ديدم خيال کردم انترنه. ايشون بعداً اتفاقاً استاد مستقيم خود من شد! برخلاف تبريز افطاري رو به اتاق محل استراحت انترنها که تو هر بخش بود مي آوردند. يکي از همکلاسيهاي دبيرستانيم تو اين بخش همگروهي من بود. ولي من اتفاقاً با دوست ايشون بهتر مي جوشيدم.


ماههاي رمضان قبل از اين رو اغلب تبريز بوده ام که به طور مشخص به ياد نميارم. دو سال اول قبل از اين، تو بيمارستانهاي آموزشي تبريز اکسترن بوده ام و قبلترش هم براي ترمهاي نظري تو دانشگاه رفت و آمد داشته ايم. ولي سال هشتاد و يک رو به ياد دارم که براي چند ماه تو خوابگاه ساکن نبودم و بيرون اتاق گرفته بودم. اون سال راندهاي فيزيوپاتولوژي رو مي گذرونديم. ماه رمضان اون سال اتفاقاً جزو همون سه ماهي بود که من خارج از خوابگاه بودم. خودم بايد براي خودم غذا درست مي کردم. غذاهاي تکراري و ساده که اغلب کنسروها جزء ثابتي از اونها بود. زوج سالمند صاحبخونه مهربون و خوش برخورد بودند. براي همون چند ماه، گاز روميزي و بخاري گازي گرفته بودم که بعد که تصميم گرفتم به خوابگاه برگردم اونها رو به مشهد فرستادم. يخچال نداشتم و اجازه استفاده از حمام رو هم نداشتم. براي دانشجوي غيربومي که پول زيادي براي خرج کردن نداره همون بهتر که زودتر به خوابگاه برگرده.

هیچ نظری موجود نیست: