۱۳۸۸ مرداد ۳, شنبه

نمی دونم

دقيقاً نمي دونم مشکل چيه. يه جور شکاف و تزلزل در درون خودم احساس مي کنم. البته در دنياي بيرون چالشهاي مختلفي دارم ولي اينها علي القاعده نبايد تأثير چنداني رو اوضاع دروني من مي گذاشتند. چالش شروع فعاليت شغلي، چالش ادامه تحصيل، چالش ازدواج، رابطه ام با خانواده و ساير اطرافيان. مجموعه دکوراسيون و ظواهر زندگي من طي چند ماه آينده به طور اساسي و براي هميشه تغيير خواهد کرد. ولي اينها نبايد منجر به يک جور معضل دروني در من مي شدند. شايد در اين چند هفته اخير بايد به طور فعالانه تري خودم رو براي اين فاز گذار آماده مي کردم. از قرار معلوم ديگه خيلي نمي تونم به روش قبلي که در دوران دانشجويي و سربازي داشتم ادامه بدم و با بيخيالي اجازه بدم شرايط دنياي بيرون زندگي من رو به پيش ببرند. فعلاً همين قدر مي فهمم که از زندگي لذت نمي برم و از گذشت ايام بهره اي عايدم نمي شه. گيج هستم و نمي دونم چي شده. وقتي که تو سربازي و در يگان محل خدمتم زمان سختي رو مي گذروندم فکر نمي کردم زماني تو مشهد هم اين طور ناراضي خواهم بود.

خاطرات روزهاي اوجي که در سالهاي اخير داشتم البته هنوز تو ذهنمه. سرشار بودم از انگيزه و ايده هاي رنگارنگ. بايد کاغذي هميشه دم دستم مي بود تا مدام افکار و ايده هاي جديدي رو که به ذهنم مي آمدند بنويسم تا بعد بتونم بيشتر بهشون رسيدگي کنم. اعتماد به نفس بالا و انگيزه قدرتمندي براي پيگيري کردن اين ايده هاي مختلف هم داشتم. لحظه ها و ساعات و روزها به شدت مي درخشيدند و تپنده بودند. شايد پيش زمينه اينها اين بود که از شرايط جاري زندگي خودم خيالم آسوده بودم و روي جريان زيربنايي زندگي فعلي خودم مسلط بودم تا بعد بتونم ذهنم رو براي امور حاشيه اي و فوق برنامه متمرکز کنم. اما الان از قرار معلوم اين حمايتهايي که در دوران دانشجويي و سربازي براي تأمين نيازهاي اوليه زندگيم برقرار بود از دست رفته اند و خودم بايد مسؤوليتش رو برعهده بگيرم. مسؤوليت اموري رو بايستي به عهده بگيرم که تا به حال تجربه اي ازش نداشته ام و از روال امور تا رسيدن به يک وضعيت پايدار و قابل اعتماد اطلاع چنداني ندارم.

جالب اينجاست که براي حرکت به سمت هرکدوم از اموري که قرار هست بخشهايي از پازل زندگي مستقل آينده ام رو بسازند نه هيجان و شوق آنچناني دارم و نه کاملاً بي علاقه ام. نگراني و ترس چنداني هم ندارم و به خوبي مي دونم در يک فاصله زماني مناسب همه امور به سامان خواهند اومد. تقريباً مي تونم حدس بزنم در ظاهر داستان و براساس عرف غالب، چطور زندگي اي در دوران استقلال انتظار من رو مي کشه. از محتواي داستاني که قراره در آينده برام رخ بده کم و بيش مطلعم اما براي رخدادش عجله و هيجان چنداني ندارم. اونو تاريک و متزلزل و نگران کننده هم نمي بينم. شايد همين قدر هست که هنوز خودم رو در اين شرايط جديد و کيفيت آداب زندگيم رو در اين مرحله متفاوت بازنيافته ام. و لابد گيجي و شرايط غيرقابل انتظار من در حال حاضر ناشي از اينه که انتظار داشته ام در طليعه اين شرايط متفاوت و جديد همچنان عادات و رفتارهاي گذشته ام به همون حالت قبل جوابگو و راضي کننده باشه و همه چيز مثل قبل ادامه پيدا کنه.

هنوز مطمئن نيستم چطور شخصيتي پيدا خواهم کرد. آيا لازم هست تغييري بکنم؟ دستم براي خيلي کارها بازتر خواهد شد. و در برابر خيلي شرايط قرار خواهم گرفت که تاکنون شايد ترجيح مي داده ام بي تفاوت از کنارش رد بشم. فرض کنم نديده ام. يا نمي توانسته ام کاري بکنم. يا ارتباطي به من نداشته. يا من وظائف و مسؤوليتهاي مشخص ديگه اي داشته ام که رسيدگي به اونها در اولويت بوده. ولي فکر نمي کنم کسي از من انتظار داشته باشه حتماً هميشه در هر موقعيتي بهترين واکنش رو داشته باشم. بلکه مهمتر اينه که در مسائل و موقعيتهايي که خودم بيشترين حساسيت و علاقه رو به اونها دارم برخورد مناسبي داشته باشم. و مي دونم در سالهاي آينده يکي از سنگينترين چالشهايي که در برابرم خواهد بود چگونگي تعامل با عرفي است که خيلي از ارکان و امور و حواشي اونو قبول ندارم، نمي فهمم، نمي شناسم يا نمي خوام ندانسته و ناخواسته بهش گردن بگذارم. اما از طرف ديگه همين عرف اساس و ديفالت رابطه و شناخت آدمها در ارتباط با همديگه است. اين که چطور شخصيتي پيدا کنم ارتباط نزديکي به نحوه جواب دادن من به اين تعارض داره.

هیچ نظری موجود نیست: